گهگاهی پادکستهای جنائی گوش می دم. پس از گوش کردن به چند پادکست این سبکی مثل «صحنه جرم»، «جنون» و «پونتوایت» به یک نکته مهم رسیدم که در بحث مدیریت و مشاوره مدیریت هم بهش برخوردم:
« کتمان حقیقت»
در خیلی از تحقیقات پلیسی کارآگاهان باتوجه به یافته های خود به این نتیجه می رسند که با یک «قاتل سریالی» طرف هستند. به همین خاطر آن را به رئیس پلیس گزارش میکنند. شاید شما فکر کنید رئیس پلیس با شنیدن این خبر خیلی خوشحال میشه که همکارانش به کشف مهمی رسیدند و آنها را تشویق میکنه. اما در اغلب مواقع اینطور نیست و آنها این حقیقت مهم را کتمان می کنند.
چرا؟ چون با پذیرش این موضوع، مشوش میشوند و باید از دایره امن خود خارج شوند و به با سرعت بیشتر به دنبال قاتلی باشند که زنجیره ای آدم میکشد.
چرا؟ چون باید به صورت رسمی به مردم اعلام کند که یک دیوانه در شهر می چرخد و ممکن است شما طعمه بعدی او باشید و شهر را در هراس فرو ببرد.
چرا؟ چون باید زیر فشار نقد مطبوعات تا لحظه پیدا کردن قائل باهوش خرد شوند. چون ممکن است توسط قاتل سریالی تحقیر شوند. ( با ارسال نامههای تحقیر آمیز یا گذاشتن یک پیام خصوصی در صحنه جرم)
چرا؟ چون باید بودجه سنگینی را برای یافتن قاتل صرف کند و اگر پرونده هرچه سریعتر حل نشود با تهدید جایگاه شغلی مواجه است.
پس بنابراین جناب رئیس پلیس در اکثر موارد بجای پذیرش حقیقت به سراغ کتمان آن می رود تا زمانی که شواهد بقدری غیرقابل انکار میشوند که چاره ای بجز پذیرش ماجرا نیست.
دقیقا عین همین مساله برای مدیران ارشد سازمانها پیش می آید. وقتی مشاور به آنها راجع به خطرات ناشی از برنامههای کنونی هشدار میدهد معمولا روی خوش نشان نمیدهند و بجای بررسی بیشتر مساله، صورت مساله را حذف میکنند.
چرا؟ به خاطر اینکه مشاوره مدیریت، مدیران را از ناحیه امنشان دور میکند و وقتی زنگها بصدا درمیآیند و شواهد انکار ناپذیر ظاهر میشود که بسیاری از منابع سازمان از بین رفتهاند.
بنابراین اگر مشاور مدیریت استخدام میکنیم، به هشدارهای آنها بیتوجه نباشیم شاید قاتل سریالی بیبرنامگی یا برنامه اشتباه در سازمان ما می چرخد و به دنبال قربانی بعدی است.