?افسانه «هلوکاست استالین»؛ قسمت سوم: روستاها و مساله ارضی و دهقانی قبل از اکتبر ۱۹۱۷
نگاهی به قحطی اوکراین ۱۹۳۲-۱۹۳۳
طرفداران پروپاگاندای «نسل کشی ملت اوکراین به دست استالین و کمونیست ها» و تاریخ پژوهان لیبرال اغلب چیزی از وضعیت روستاهای سراسر امپراتوری روسیه تزاری – از جمله اوکراین – زندگی دهقانان و کشاورزان در آن و روابط اجتماعی و طبقاتی موجود در روستاها برای مخاطبین شان نمی گویند. گویی تا قبل از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و به قدرت رسیدن پرولتاریا و حزب بلشویک، روستاها و روستاییان و دهقانان روسیه و اوکراین و دیگر مناطق تحت حاکمیت رومانوف ها در رفاه و آرامش و صفا و صمیمیت و خوشی زندگی می کردند و ناگهان کمونیست های «خونخوار» و «پارانوید» آمدند و روستاها را ویران و روستاییان را کشتار و قتل عام و نسل کشی کردند و چیزی جز فلاکت و قحطی و ویرانی برای مردم و روستاییان به باور نیاوردند!
در قسمت های بعدی این مقالات بیشتر دربارۀ عملکرد دولت سوسیایستی در مناطق روستایی خواهیم گفت، اما در این بخش به ارائۀ تصویری مختصر و فشرده از وضعیت روستاها و زندگی دهقانان در امپراتوری روسیه قبل از اکتبر ۱۹۱۷ می پردازیم.
یک زندگی به واقع غیر انسانی
بگذارید پیش از هر چیز، سیمایی از زندگی روستایی و دهقانی در روسیه قبل از انقلاب اکتبر را از زبان اورلاندو فایجس (Orlando Figes) یکی از مورخین و تاریخ پژوهان لیبرال و غیر کمونیست و از مخالفین لنین و بلشویک ها روایت کنیم:
«خانه های روستاییان… ساختمانی مجزا از چوب یا گل با بامی گالی پوش. در هر کلبه همان عناصر اصلی دیده میشد: مطبخ که اجاق در آن قرار می گرفت و روستاییان به رغم سوسک ها دوست داشتند روی آن بخوابند. یک گوشۀ مقدس که شمایل ها را می آویختند و از مهمان ها پذیرایی می کردند… یک جای خواب که در زمستان بز و کره خر و گوساله هم معمولا در آن یافت می شد که کنار آدم ها روی پوشال ها می خوابیدند. گرمای مرطوب و بوی حیوان و دود سیاه چراغ نفت سوز و بوی تند توتون خانگی… به هم آمیخته می شد تا فضای مسموم بی همتایی پدید آید… با توجه به چنین شرایط غیر بهداشتی ای، چندان جای شگفتی نیست که حتی تا دهۀ ۱۹۰۰ از هر چهار نوزاد یکی پیش از رسیدن به یک سالگی می مرد. آن ها که زنده می ماندند انتظار می رفت که با تنی ناسالم به طور میانگین تا ۳۵ سالگی عمر کنند. زندگی روستایی در روسیه به راستی ناگوار، حیوانی و کوتاه بود»…(فایجس. ۱۳۸۸: ج۱، ۱۴۲)
علت اصلی فقر و عقب ماندگی عمیق در روستاهای سراسر روسیه، وجود نظام طبقاتی فئودالیِ ارباب-رعیتی (سِرواژ) و بقایای آن بود که برای هزاران سال اکثریت مطلق مردم روستاها یعنی دهقانان (رعیت ها) را به قید و بند کشیده بود. در رأس این نظام تولیدی و اجتماعی، «بزرگ مالکان» یا نُجَبا قرار داشتند که صاحبان ابزار تولیدی اصلی به ویژه زمین بودند. سرواژ اعمال می شد تا پایه ای اقتصادی برای نجبای خدمتگذار تزار فراهم کند و آن ها بتوانند به تزار در امور لشگری و کشوری خدمت کنند. در واقع تزار حقوق و دستمزد بزرگ مالکانِ اشرافی و دولتی را با واگذاری زمین پرداخت می کرد. در پایین این سلسله مراتب در روستاها، دهقانان بودند که وسایل اصلی تولید به ویژه زمین را در اختیار نداشتند و از این رو برای زنده ماندن ناچار به تن دادن به قوانین نظام سرواژ می شدند. روستاییان موظف بودند از نجبا در خدمت به تزار حمایت کنند و برای سرکوب قیام های مردمی دیگر یا جنگ های منطقه ای تزار، نیروی پیاده و سواره نظام و در واقع گوشت دم توپ باشند. دهقانان همچنین مُقَیَد به زمین یا اصطلاحاً «در قید زمین» بودند. به این معنی که حق نداشتند مناطق روستایی خود را ترک کنند و به شهرها یا مناطق روستایی دیگر بروند. بخش اصلی محصولی که توسط کار و رنج شبانه روزی خانوارهای دهقانی و جماعت های دهقانی کشت و برداشت می شد، در اختیار زمین داران بزرگ قرار می گرفت و فقط بخش کمی از آن به عنوان «سهم زارع» در اختیارش قرار می گرفت که واقعا ناچیز بود و عمدتا کفاف مخارج و زندگی حداقلی دهقانان را نمی داد. بنابراین فقر، گرسنگی مضمن و مداوم، فقدان خدمات و امکانات بهداشتی و آموزشی و انواع ستم ها و تحقیرهای اجتماعی مختلف، همزاد زندگی دهقانان سراسر امپراتوری روسیه بود.
ورود و رشد روابط سرمایه داری در روستا
نظام سرواژ در سال ۱۸۶۱ در روسیه لغو شد که به نوبۀ خود سرآغاز عصر جدیدی در مناسبات اجتماعی این امپراتوری وسیع بود. این مساله، پاسخی بود به تغییرات ناشی از رشد روابط سرمایه داری در اقتصاد و جامعۀ روسیۀ تزاری. در نیم قرن پایانی سلطنت تزارها یعنی از سال های ۱۸۶۰ به بعد، رفته رفته روابط کالایی و اقتصاد سرمایه داری مزدی به درون روستاهای بخشی از مناطق این امپراتوری – به ویژه جنوب غربی روسیه، اوکراین و بخش هایی از قفقاز – وارد شد.
آمار سه تا ده میلیون قربانی این قحطی در اوکراین، جعلی، نادقیق و غلوآمیز است و بیشتر تصاویر و روایت هایی که در کتاب ها و مستندهای پروپاگاندای ضد کمونیستی از این قحطی منتشر شده اند، مربوط به قحطی دوران جنگ داخلی روسیه (۱۹۱۸-۱۹۲۳) است که روسی های سفید (بقایای تزاریسم و بورژوازی و فئودال ها) با حمایت قدرت های امپریالیستی غربی به مردم روسیه و دیگر جماهیر شوروی تحمیل کردند.
این قحطی هرگز عامدانه و با هدف تنبیه دهقانان اوکراین یا مقابله با ناسیونالیسم اوکراینی نبود. استالین و رهبری وقت حزب کمونیست، به محض وقوع قحطی کوشش کردند تا مانع از آن شده و جلوی بالا رفتن آمار قربانیان را بگیرند.
قحطی سال های اولیه دهۀ ۱۹۳۰ به دلیل افراط در تولید کشاورزی رخ نداد بلکه نتیجۀ یک کمبود غلّۀ شدید بود که دلایل اقلیمی، اجتماعی و سیاسی چندگانه ای داشت.
این قحطی بیانگر ناتوانی و عدم موفقیت سیاست های اقتصادی سوسیالیستی و اقتصاد برنامه ریزی شدۀ غیر سرمایه نیست
روشن است که ما کمونیست های طرفدار سنتز نوین کمونیست، هرگز باورمند به این ادعای بی اساس نیستیم که «خط و مشی و عملکرد لنین و استالین و دیگر رهبران حزب کمونیست شوروی فاقد اشتباه بود و تماماً درخشان و قابل دفاع است». از همین رو یک برخورد موشکافانه و انتقادی هم نسبت به این واقعه و کل دورۀ شوروی سوسیالیستی (۱۹۱۷-۱۹۵۶) داریم. به باور ما در خط و مشی اقتصادی و اجتماعی رهبریِ وقت حزب کمونیست شوروی و در درک شان از الگوی توسعۀ سوسیالیستی، کمبودها و اشکالات سیاسی و نظری وجود داشت که عامل و علت ایجاد مشکلاتی مانند قحطی نبود اما در صورتی که لنین و استالین و دیگر رهبران شوروی این درک ها را نداشتند، تضادهای پیچیده و حاد اقتصادی و اجتماعی جامعه شوروی را بسیار بهتر و همه جانبه تر می توانستند حل کنند. در جیان این پژوهش و تحلیل زوایای مختلف آن می کوشیم تا به این اشکالات فکری و روش شناختی، درک های نادرست، اشتباهاتِ لنین و استالین و رهبران شوروی بپردازیم.
افسانه «هولوکاست استالین»؛ قسمت دوم:تبارشناسی تاریخی یک دروغ
نگاهی به قحطی اوکراین ۱۹۳۲-۱۹۳۳
در قسمت اول این مجموعه گفتیم که هدف ما در این سلسله مقالات، بررسی واقعیت تاریخی قحطی سال های ۱۹۳۲ و ۳۳ در اوکراین است و پرداختن به نکات و سوالاتی از این دست که چرا یک قحطی عامدانه نبود؟ چرا مصداق نسل کشی نبود؟ علل به وجود آورندۀ آن چه بود و آیا برنامۀ سوسیالیستیِ اشتراکی سازی کشاورزی به قحطی منجر شد یا نه؟
اما قبل از آن باید به تاریخچۀ شکل گیری این بحث پرداخت. این تاریخچه، نه می تواند منکر واقعیت قحطی در اوکراین طی سال های ۱۹۳۲ و ۱۹۳۳ بشود و نه مانع از بررسی اشتباهاتی که رهبری وقت اتحاد شوروی در مسائل کشاورزی و به طور کل در مورد الگوی توسعۀ سوسیالیستی داشت. اما نگاه انتقادی به پیشینۀ ادعای «نسل کشی شش میلیون اوکراینی از طریق یک قحطی عامدانه» برای فهم واقعیت آن رویداد و همچنین برای فهم پروپاگاندای دروغ و جعل تاریخی که حول آن شکل گرفته است، اهمیت دارد.
جعل تاریخ به روش فاشیست ها
در پاییز سال ۱۹۳۴ یک مرد آمریکایی به نام توماس واکر پس از یک اقامت دو هفته ای در اتحاد شوروی، به ایالات متحده بازگشت و چند ماه بعد یک سلسله مقالات در مورد قحطی اوکراین و «مرگ شش میلیون نفر» در روزنامه های موسسه انتشاراتی هرست (Hearst) در آمریکا به چاپ رساند. ناشر، او را «روزنامه نگار و کارشناس مسائل روسیه که طی یک تور چند ساله در سراسر شوروی سفر کرده است» معرفی کرد. واکر در مقالاتش چند عکس از کودکان گرسنۀ در آستانۀ مرگ و اجساد دامهای تلف شده هم منتشر کرد و مدعی شد که عکس ها را در «سخت ترین و خطرناک ترین شرایط امنیتی» و به صورت مخفیانه گرفته است.
اما چندی بعد یک روزنامه نگار آمریکایی دیگر به نام لوییز فیشر (Fischer Louis) به افشای مقالات جعلی واکر پرداخت و ثابت کرد که: اولا واکر تنها چهارده روز در شوروی اقامت داشت که طی آن از مرز لهستان با قطار به مسکو و سپس مرز چین رفت و طی این مدت فرصت آن را نداشت که حتی یک سوم جاهایی که ادعا کرده است را شخصا دیده باشد. دوما واکر در پاییز سال ۱۹۳۴ وارد شوروی شده بود و نه آنچنان که در مقالاتش ادعا کرده بود در بهار و فصل برداشت محصول. سوم اینکه چرا بنگاه انتشاراتی هرست چیزی از گزارش های لیندسای پاروت (Lindsay Parrott) خبرنگار رسمی اش که در بهار ۱۹۳۳ در اوکراین بود، منتشر نکرده است؟ پاروت نه تنها چیزی از ادامۀ قحطی گزارش نکرده بود بلکه از خوب بودن محصول کشاورزی بهار آن سال در اوکراین می گفت. (Fischer. 1935. 36) فیشر همچنین نشان داد عکسهای واکر ربطی به قحطی اوکراین نداشت و یکی از معروف ترین شان که پسر بچۀ در حال مرگ از گرسنگی را نشان می داد، متعلق به قحطی سال ۱۹۲۱ در منطقه ولگای روسیه بود. قحطی ناشی از جنگ داخلی پنج ساله ای که امپریالیست های غربی از طریق بقایای تزاریسم به مردم شوروی و دولت نوپای بلشویکی تحمیل کردند. چندی بعد یک روزنامه نگار آمریکایی دیگر افشا کرد که واکر از عکسی متعلق به یک سواره نظام ارتش اتریش در جنگ اول در کنار اسب تلف شده اش به عنوان سند تصویری از قحطی اوکراین استفاده کرده است!(James 1935)
اما نکتۀ تاریخی با اهمیت دیگر در مورد ماهیت ناشر مقالات واکر یعنی انتشارات هرست است. ویلیام هرست (William Hearst) میلیاردر آمریکایی فاشیستی بود که در تابستان ۱۹۳۴ به آلمان سفر کرد و شخصا با آدولف هیتلر دیدار داشت. آن ها توافق نامۀ تجاری امضا کردند و از آنجا که نازی ها کارزاری ضد کمونیستی و ضد شوروی در مورد «قحطی ناشی از اشتراکی سازی کشاورزی در اوکراین» راه انداخته بودند، وظیفۀ «مستند» کردن این قحطی به ویلیام هرست و پژوهشگر قلابی اش یعنی توماس واکر واگذار شد. بعدها روزنامه نیویورک تایمز در شماره ۱۶ جولای ۱۹۳۵ افشا کرد که نام اصلی توماس واکر، رابرت گرین است (Robert Green) و او در واقع یک زندانی فراری از ایالت کلورادو بود که پس از مراجعت به آمریکا در دادگاه گفته بود که هیچگاه پا به خاک اوکراین نگذاشته است. موسسه هرست سناریوهای مشابهی را در مورد دو زندانی دیگر هم به کار برد و هر دو بعد از نوشتن مطالبی در مورد قحطی اوکراین، با تخفیف مجازات زندان روبرو شده و به خدمت نهادهای دست راستی ضد کمونیستی آمریکایی در دوران مک کارتیسم(۱) در آمدند.(Tottle. 1987: 19-21) در مورد موسسه انتشاراتی هرست و پیوندهای فاشیستی اش، یک نکته تاریخی جالب دیگر اینکه بنیتو موسولینی دیکتاتور فاشیست ایتالیا هم از ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۴ برای روزنامه های این موسسه قلم میزد و در یک مورد با کمک این موسسه کارزار فاشیستی برای جلب حمایت آمریکایی ها با عنوان «موسولینی مستقیما با مردم آمریکا صحبت می کند» را به راه انداخت.(Puntis. 2002: 6)
کارزار تبلیغاتی ضد کمونیستی «نسل کشی و قحطی مردم اوکراین به دست کمونیست ها» در آلمان نازی و ایتالیای فاشیست با شدت و وسعت ادامه پیدا کرد. در ۱۹۳۵ کتابی به زبان آلمانی با عنوان «آیا روسیه باید گرسنگی بکشد؟» منتشر شد و یک سال بعد با عنوان «زندگی انسان در روسیه» به انگلیسی ترجمه شد. نویسنده این کتاب اوالد آمنده (Ewald Ammende) بود که در دهه ۱۹۲۰ و در جریان جنگ داخلی روسیه، مأمور رسمی دولت امپریالیستی وقت آلمان در استونی و لاتویا بود. او در دهۀ ۱۹۳۰ به حزب نازی نزدیک شد و محتویات، ادعاها و عکس های کتابش اساسا همان جعلیاتی بود که پیشتر توسط واکر گفته شده بود. با این تفاوت که واکر ادعا کرده بود عکس ها را شخصا در بهار ۱۹۳۴ گرفته است، اما آمانده مدعی شد که عکس ها را یکی از مسئولین کشاورزی آلمان در قفقاز شمالی در ۱۹۳۳ به او داده است!(Totlle: 28) و عکس ها البته چنان که گفته شد مربوط بودند به قحطی ناشی از جنگ داخلی در ۱۹۲۲ در ولگا که از گزارشات «کمیته کمک رسانی بین المللی دکتر نانسن (Nansen) به روسیه» در آوریل ۱۹۲۲ و در سند شماره ۲۲ صفحه ۶ برداشته شده بود!(Totlle 13-4)
اتحاد استراتژیک دولت آمریکا و فاشیست های اوکراینی در تاریخ سازی
بعد از شکست آلمان نازی و ایتالیای فاشیست در جنگ جهانی دوم، امثال واکر و آمانده حامیان مالی و تبلیغاتی شان را از دست دادند، اما دروغ های شان در مورد هولودومور در ایالات متحده آمریکا و غرب در سال های جنگ سرد و حتی بعد از مرگ استالین در ۱۹۵۴ و احیای سرمایه داری در شوروی هم با استقبال روبرو شده و ادامه پیدا کرد. کتاب آمانده در ۱۹۸۴ و در اوج جنگ های صلیبی تبلیغاتی دولت ریگان علیه سوسیال-امپریالیسم شوروی (سوسیالیست در نام و سرمایه داری امپریالیستی در عمل) مجددا با اقبال روبرو شد و با عنوان «زندگی در روسیه» در آمریکا منتشر شد و جالب آنکه این کتاب «موثق و مستند» با حمایت برخی از سناتورها و مسئولین دولتی و امنیتی دولت ایالات متحده مورد تأیید برخی دانشگاه های آمریکا هم قرار گرفت!
اما کارزار ضد کمونیستی هولودومور در خاک ایالات متحده آمریکا بعد از ۱۹۵۰ یک متولی و اولیای دَم رسمی پیدا کرد. ناسیونالیست های افراطی اوکراینی که پس از جنگ دوم به آمریکا مهاجرت کرده بودند در کوران کارزار ضد کمونیستی مک کارتیسم، نهادهای «دمکراتیکی» تأسیس کردند و کتاب دو جلدی با عنوان «اعمال سیاه کرملین» (Black Deeds of the Kremlin) را منتشر کردند که تکرار همان افسانه های «قحطی عامدانه» و «نسل کشی ملت اوکراین» و «ناکارآمدی اقتصاد سوسیالیستی» بود. اما به شکل بسیار «تصادفی» نویسندگان این کتاب ها هم اکثرا تمایلات فاشیستی داشتند و علاقه و ادای احترام شان به فاشیست های ضد یهودی اوکراینی مانند رُمان شوخِویچ (Roman Shukhevych) (2) و سیمون پتلی یورا (Symon Petliura) (3) را پنهان نمی کردند. یکی از نویسندگان این کتاب آلکس هُلُوکو (Alex Holowko) وزیر تبلیغات دولت فاشیستیِ «سازمان ناسیونالیست های اوکرایینی» (OUN) به رهبری استپان باندرا (Stepan Bandera) بود که در همدستی با ارتش هیتلر به قتل عام صدها هزار یهودی، لهستانی و کمونیست اوکراینی و روسی مشغول شده بودند.(Totlle 38-44) ادعاها و اسناد و تصاویر این کتاب هم باز همان اراجیف واکر و آمانده بود. به عنوان نمونه در صفحه ۱۵۵ این کتاب عکسی از «اعدام دهقانان اوکراین به دست کمونیست ها» منتشر شده است که البته نظامیان یونیفورم های ارتش تزاری به تن دارند!
کارزار قحطی-نسل کشی در سال ۱۹۸۳ با فیلم «برداشت یأس» (Harvest of Despair) ادامه پیدا کرد. این فیلم مملو از تصاویر نامستند و اساسا متکی بر مصاحبه های نازیها آلمان و همکاران اوکراینی شان بود. به عنوان مثال یکی از شاهدان این فیلم، استپان اسکریپنیک (Stepan Skrypnyk) فاشیست مسیحی و سردبیر روزنامۀ فاشیستی وُلین (Volyn) بود که پس از اشغال اوکراین توسط ارتش آلمان نازی به لطف هیتلر به مقام اسقف کلیسای ارتودوکس اوکراین رسید و به موعظۀ مردم برای پیوستن به فاشیست ها و قتل عام یهودیان اوکراین و لهستان پرداخت. او پس از جنگ و در هم کوبیده شدن فاشیسم توسط ارتش سرخ اتحاد شوروی، به ایالات متحده گریخت و یکی از «دادخواهان قحطی و نسل کشی مردم اوکراین» و البته فعالین سرسخت کارزار تبلیغاتی «جهانِ آزاد علیه شیاطین و کفار کمونیست» شد.(Totlle 77) در این فیلم هم به جای ارائۀ هر گونه شواهد مستند تاریخی از قحطی اوکراین، مونتاژی از عکس های غیرمستند از جمله تصاویر قحطی ۱۹۲۲ و موارد دیگر از نشریات تبلیغاتی نازی نشان داده شد. برخی صحنه های این «فیلم مستند» از فیلم های جنگ داخلی ۱۹۱۸-۱۹۲۳ و فیلم های سینمایی شوروی دهه ۱۹۲۰ مثل «انبار اسلحه» (۴) وام گرفته شده بودند.
به نظر می رسد که سازندگان فیلم در آرشیوهای مستند و سینمایی به دنبال تکه هایی از نماهای قدیمی جنگ و گرسنگی گشته بودند تا آن ها را به عنوان «شواهد تاریخی» ارائه دهند! مارک کارینیک (Marco Carynnik) چهره اصلی پشت این فیلم که تیم «تحقیقات مستند فیلم» را هم هدایت می کرد در ۲۰ نوامبر ۱۹۸۶ در گفتگویی با روزنامه «ستاره تورنتو» گفت: «هیچ بخشی از آرشیو فیلم از جمله تصاویر غم انگیز از یک دختربچه لاغر اندام انتهای فیلم، از دوران قحطی اوکراین نیستند… من گوشزد کردم که این نوع عدم تطابق مجاز نیست… اما کسی نمی خواست حرف مرا گوش کند».(Totlle 78-79)
مورد بسیار مشهور و «مستند و آکادمیک» دیگر در مورد هولودومور، کتاب های رابرت کانکوئست (Robert Conquest) با عناوین «ترور بزرگ» (The Great Terror) در ۱۹۶۸ و «برداشت اندوه» (Harvest of Sorrow) در ۱۹۸۶ بودند. از قضا او هم گرایشات شبه فاشیستی و دست راستی افراطی داشت و در حالی که واقعیت تردید ناپذیر نسل کشی یهودیان در هلوکاست را انکار می کرد، سرسختانه به دنبال اثبات افسانۀ هولودومور بود. نام کانکوئست در مقالۀ افشاگرانۀ روزنامه گاردین لندن درباره پروژۀ (۵) سرویس مخفی بریتانیا مبنی بر دادن اطلاعات نادرست و دروغین به روزنامه نگاران، به عنوان کارمند رسمی آورده شده بود.(Leigh 1978: 13 ) او همچنین مشاور غیر رسمی مارگارت تاچر نخست وزیر راستگرا و افراطی بریتانیا بود و در سال ۲۰۰۵ از جورج دبلیو بوش هم مدال آزادی دریافت کرد! در «دقت علمی» کار کانکوئست همین بس که او در کتاب اولش مدعی شد که پنج تا شش میلیون نفر در قحطی سال های ۱۹۳۲-۳۳ مردند که تنها نیمی از آنها در اوکراین بود،(Conquest. 1973: 23) اما در ۱۹۸۳ این آمار را تا عدد چهارده میلیون و مدت آن را تا ۱۹۳۷ گسترش داد! (Conquest. 1983: p8) و در یک مورد دیگر ضمن ارجاع به «مشاهدات مستند» دوستِ خیالی مان توماس واکر با عنوان «یک خبرنگار خارجی»، تاریخ مقالۀ واکر را از ۱۹۳۵ به ۱۹۳۳ تغییر داد تا «دست اول» بودن منبعش بیشتر به چشم بیاید! (Conquest. 1986: p380) و (Totlle 88) او در همین آثارش بارها از فاشیست های جریان استپان باندرا و امثال شوخویچ که پیشتر از آن ها گفتیم، دفاع کرد و هرگز از کشتار یهودیان و لهستانی ها و کمونیست های شوروی به دست این باندهای ترور فاشیستی هیچ صحبتی نکرد.
نتیجه گیری
این بخش سعی داشت به اختصار صحت و سندیّت تاریخی «منابع»، «مدارک» و «شواهدی» که کارزار تبلیغاتیِ ضد کمونیستی هولودومور ادعاهایش را بر آن ها بنا کرده است را بررسی کند. دیدیم که اکثر قاطع «مستنداتی» که در اثبات «عامدانه بودن با هدف نسل کشی ملت اوکراین» ارائه می شوند، اساسا ناموثق و فاقد اعتبار و سندیت تاریخی هستند و به طور عامدانه در جهت خدمت به اهداف تبلیغاتی و سیاسی مشخص یعنی تاریک نمایی چهرۀ شوروی، استالین و سوسیالیسم و طی سه مرحله مورد استفاده قرار گرفتند. این سه مرحله عبارتند از: ۱) در میانۀ دهه ۱۹۳۰ توسط فاشیست های آلمان و اوکراین و متحدین شان؛ ۲) در میانۀ دهه ۱۹۸۰ توسط دستگاه های پروگانادای جنگ سردی ایالات متحده آمریکا و ۳) از سال ۲۰۰۴ به بعد توسط جریانات طرفدار غرب و ناتو در هیئت حاکمۀ اوکراین و یا سازمان های نئونازی اوکراینی. فاجعه آنجا است که برخی از دانشگاه های غرب و مشخصا ایالات متحده این یاوه های نامعتبر و غیر مستند را به عنوان «سند تاریخی» به رسمیت شناختند و به این کارزار جعل و دروغ پردازی اعتبار دادند. تنها چیزی که طی این ۸۰ سال برای این کارزارها کوچکترین اهمیت و اولویتی نداشت، حقیقت تاریخ و روش و رویکرد علمی در تاریخ پژوهی و تاریخ نگاری بوده است.
ادامه دارد
یادداشتها
۱) مک کارتیسم (McCarthyism) اصطلاحی است برای اشاره به فعالیت های ضد کمونیستی سناتور جوزف مک کارتی در آغاز جنگ سرد در دهه ۱۹۵۰ که موجب شد موجی از عوام فریبی، سانسور، فهرست نام های سیاه، گزینش شغلی، مخالفت با روشنفکران، افشاگری ها و دادگاه های نمایشی و تفتیش عقاید فضای اجتماعی دهه ۱۹۵۰ آمریکا را دربرگیرد. بسیاری از افراد به ویژه روشنفکران، به اتهام کمونیست بودن شغل خود را از دست دادند و به طرق مختلف آزار و اذیت شدند.
۲) رمان شوخِویچ فرمانده گردان فاشیستی بُلبُل (Nightingale Battalion) که در سال های جنگ جهانی دوم زیر نظر ارتش آلمان به ده ها مورد جنایت علیه بشریت در اوکراین و لهستان و حوزه بالتیک پرداخت و در قتل عام صدها هزار نفر شرکت داشت.
۲) سیمون پتلی یورا ناسیونالیست افراطی و ضد کمونیست اوکراینی که مسئول کشتار هزاران کارگر و یهودی در فاصله سالهای ۱۹۱۸-۱۹۲ در اوکراین بود.
نگاهی به قحطی اوکراین ۱۹۳۲-۱۹۳۳
طرفداران پروپاگاندای «نسل کشی ملت اوکراین به دست استالین و کمونیست ها» و تاریخ پژوهان لیبرال اغلب چیزی از وضعیت روستاهای سراسر امپراتوری روسیه تزاری – از جمله اوکراین – زندگی دهقانان و کشاورزان در آن و روابط اجتماعی و طبقاتی موجود در روستاها برای مخاطبین شان نمی گویند. گویی تا قبل از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و به قدرت رسیدن پرولتاریا و حزب بلشویک، روستاها و روستاییان و دهقانان روسیه و اوکراین و دیگر مناطق تحت حاکمیت رومانوف ها در رفاه و آرامش و صفا و صمیمیت و خوشی زندگی می کردند و ناگهان کمونیست های «خونخوار» و «پارانوید» آمدند و روستاها را ویران و روستاییان را کشتار و قتل عام و نسل کشی کردند و چیزی جز فلاکت و قحطی و ویرانی برای مردم و روستاییان به باور نیاوردند!
در قسمت های بعدی این مقالات بیشتر دربارۀ عملکرد دولت سوسیایستی در مناطق روستایی خواهیم گفت، اما در این بخش به ارائۀ تصویری مختصر و فشرده از وضعیت روستاها و زندگی دهقانان در امپراتوری روسیه قبل از اکتبر ۱۹۱۷ می پردازیم.
یک زندگی به واقع غیر انسانی
بگذارید پیش از هر چیز، سیمایی از زندگی روستایی و دهقانی در روسیه قبل از انقلاب اکتبر را از زبان اورلاندو فایجس (Orlando Figes) یکی از مورخین و تاریخ پژوهان لیبرال و غیر کمونیست و از مخالفین لنین و بلشویک ها روایت کنیم:
«خانه های روستاییان… ساختمانی مجزا از چوب یا گل با بامی گالی پوش. در هر کلبه همان عناصر اصلی دیده میشد: مطبخ که اجاق در آن قرار می گرفت و روستاییان به رغم سوسک ها دوست داشتند روی آن بخوابند. یک گوشۀ مقدس که شمایل ها را می آویختند و از مهمان ها پذیرایی می کردند… یک جای خواب که در زمستان بز و کره خر و گوساله هم معمولا در آن یافت می شد که کنار آدم ها روی پوشال ها می خوابیدند. گرمای مرطوب و بوی حیوان و دود سیاه چراغ نفت سوز و بوی تند توتون خانگی… به هم آمیخته می شد تا فضای مسموم بی همتایی پدید آید… با توجه به چنین شرایط غیر بهداشتی ای، چندان جای شگفتی نیست که حتی تا دهۀ ۱۹۰۰ از هر چهار نوزاد یکی پیش از رسیدن به یک سالگی می مرد. آن ها که زنده می ماندند انتظار می رفت که با تنی ناسالم به طور میانگین تا ۳۵ سالگی عمر کنند. زندگی روستایی در روسیه به راستی ناگوار، حیوانی و کوتاه بود»…(فایجس. ۱۳۸۸: ج۱، ۱۴۲)
علت اصلی فقر و عقب ماندگی عمیق در روستاهای سراسر روسیه، وجود نظام طبقاتی فئودالیِ ارباب-رعیتی (سِرواژ) و بقایای آن بود که برای هزاران سال اکثریت مطلق مردم روستاها یعنی دهقانان (رعیت ها) را به قید و بند کشیده بود. در رأس این نظام تولیدی و اجتماعی، «بزرگ مالکان» یا نُجَبا قرار داشتند که صاحبان ابزار تولیدی اصلی به ویژه زمین بودند. سرواژ اعمال می شد تا پایه ای اقتصادی برای نجبای خدمتگذار تزار فراهم کند و آن ها بتوانند به تزار در امور لشگری و کشوری خدمت کنند. در واقع تزار حقوق و دستمزد بزرگ مالکانِ اشرافی و دولتی را با واگذاری زمین پرداخت می کرد. در پایین این سلسله مراتب در روستاها، دهقانان بودند که وسایل اصلی تولید به ویژه زمین را در اختیار نداشتند و از این رو برای زنده ماندن ناچار به تن دادن به قوانین نظام سرواژ می شدند. روستاییان موظف بودند از نجبا در خدمت به تزار حمایت کنند و برای سرکوب قیام های مردمی دیگر یا جنگ های منطقه ای تزار، نیروی پیاده و سواره نظام و در واقع گوشت دم توپ باشند. دهقانان همچنین مُقَیَد به زمین یا اصطلاحاً «در قید زمین» بودند. به این معنی که حق نداشتند مناطق روستایی خود را ترک کنند و به شهرها یا مناطق روستایی دیگر بروند. بخش اصلی محصولی که توسط کار و رنج شبانه روزی خانوارهای دهقانی و جماعت های دهقانی کشت و برداشت می شد، در اختیار زمین داران بزرگ قرار می گرفت و فقط بخش کمی از آن به عنوان «سهم زارع» در اختیارش قرار می گرفت که واقعا ناچیز بود و عمدتا کفاف مخارج و زندگی حداقلی دهقانان را نمی داد. بنابراین فقر، گرسنگی مضمن و مداوم، فقدان خدمات و امکانات بهداشتی و آموزشی و انواع ستم ها و تحقیرهای اجتماعی مختلف، همزاد زندگی دهقانان سراسر امپراتوری روسیه بود.
ورود و رشد روابط سرمایه داری در روستا
نظام سرواژ در سال ۱۸۶۱ در روسیه لغو شد که به نوبۀ خود سرآغاز عصر جدیدی در مناسبات اجتماعی این امپراتوری وسیع بود. این مساله، پاسخی بود به تغییرات ناشی از رشد روابط سرمایه داری در اقتصاد و جامعۀ روسیۀ تزاری. در نیم قرن پایانی سلطنت تزارها یعنی از سال های ۱۸۶۰ به بعد، رفته رفته روابط کالایی و اقتصاد سرمایه داری مزدی به درون روستاهای بخشی از مناطق این امپراتوری – به ویژه جنوب غربی روسیه، اوکراین و بخش هایی از قفقاز – وارد شد.
مرکز واقعی قدرت همچنان در میر یا همان مجمع قدیمی ده بود که پدرسالاران بر آن حاکم بودند. دهقانان روسیه نوعی بدبینی نسبت به هر گونه ای از اقتدار بیرون از روستا و میر داشتند که به نوعی «آنارشیسمِ غریزی» ضد دولتی در آمده بود. ماکسیم گورکی یک بار نوشته بود: «صدها سال است که دهقان روس رویای دولتی را در سر می پروراند که حق نداشته باشد ارادۀ فرد و آزادی عمل او را محدود کند». (فایجس ۱۵۰)
بنابراین مسالۀ ارضی و دهقانی در روستاهای سراسر روسیه در سال های منتهی به انقلاب اکتبر حل نشده باقی ماند و پاسخ به آن ها چنانکه که لنین و بلشویک ها گفته بودند، تاریخاً به عهدۀ پرولتاریای نوپای روسیه و دولت پرولتری واگذار شد. اما مهمترین فاکتوری که تمامی جامعه روسیه و به ویژه روستاهای آن را دستخوش تغییرات و تحولات حاد و انقلابی کرد، آغاز جنگ امپریالیستی در سال ۱۹۱۴ بود و اعزام میلیون ها سرباز در قامت ارتش روسیه تزاری به جبهه های جنگ با آلمان، اتریش-مجارستان و بعدها عثمانی. ستون فقرات ارتش تزار، از جوانان روستایی و دهقان زاده ای بودند که خشم و نفرت های ناشی ازه زندگی مادون انسانی در روستاهای روسیه، به اضافۀ جنگ مهیب و مهلک جهانی و دیگر تحولات اجتماعی و سیاسی روسیه از آغاز قرن بیستم، آن ها را نیروهای موثری در تحولات انقلابی سال ۱۹۱۷ تبدیل کرد. تصویری از این روستازادگان اعزامی به جبهه ها و تغییر و تحولات روحی و سیاسی آن ها و دگرگونی های اجتماعی روستاهای شان را در آثار ادبی این دوران روسیه، به ویژه آثار شولوخوف و رمان «دُن آرام» و شخصیت اصلی اش گریگوری ملخوف به خوبی می توان دید.
ادامه دارد.
افسانۀ «هولوکاست استالین»؛ قسمت چهارم انقلاب اکتبر، زمین، دهقانان و بلشویک ها
انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه و سیر حرکت آن را بدون فهم مساله ارضی و دهقانی یا بهتر است بگوییم بدون فهم اهمیت زمین و روستا در جامعه روسیه، نمی توان فهمید. در سال های منتهی به این انقلاب، نزدیک به هشتاد درصد جمعیت روسیه در روستاها زندگی می کردند و پنجاه درصد تولید ملی توسط روستاییان صورت می گرفت.(کار ۱۳۷۱: ج ۲. ۳۴) اکثریت مطلق بدنه ارتش روسیه تزاری در جنگ جهانی اول را دهقانان تشکیل می دادند و انزجارشان از آن جنگ بیهوده و فرارشان از جبهه ها و بردن اندیشه های ضد حکومتی و انقلابی به میان توده روستایی، نقش بسیار مهمی در وقوع انقلاب و سرنگونی امپراتوری رومانُف ها داشت. بلشویک ها پایگاه محکمی در میان روستاییان نداشتند اما لنین درک روشنی از اهمیت مساله ارضی- دهقانی برای پیروزی انقلاب داشت و در واقع بدون اتخاذ سیاست صحیح در قبال دهقانان و مساله زمین در فاصله فوریه تا اکتبر ۱۹۱۷ و پس از آن بلشویک ها نمی توانستند انقلاب را به پیروزی و سرانجام برسانند.
بلشویکها و مساله ارضی و دهقانی قبل از ۱۹۱۷
مساله زمین و دهقانان و روابط طبقاتی در روستاها از همان ابتدای تشکیل جنبش مارکسیستی روسیه یک پایه اصلی و مهم مباحثات درون این جنبش بود. جناح بلشوک حزب به رهبری لنین بر سر این مساله به تحقیق و جمعبندی و در همان زمان به مبارزه فکری با دیگر گرایشات درون جنبش چپ روسیه پرداخت. لنین در این مورد مشخصِ مساله ارضی و دهقانی بر سه نکته انگشت گذاشت:
یکم) این که روابط کالایی و مناسبات سرمایه داری به ویژه از سال های ۱۸۶۰ به بعد در روستاهای روسیه در حال گسترش بود و بقایای نظام فئودالی و سِرواژ تابع روند رشد سرمایه داری شده بود (لنین ۱۳۵۷)
دوم) این که در مقابل سازمان ها و جریانات خرده بورژوایی و ایده آلیست روس مانند نارودنیک ها (Narodniks) و بعدها «سوسیالیست های انقلابی» (اِس.آر) که دهقانان را نیروی محرکه و رهبر انقلاب سوسیالیستی در روسیه می دانستند ، بر این حقیقت تأکید داشت که انقلاب سوسیالیستی فقط می تواند با رهبری طبقه پرولتاریا و حزب پیشگامش یعنی حزب کمونیست انجام شده و استقرار یابد.
سوم) بر وحدت استراتژیک پرولتاریا و دهقانان خصوصاً کارگران شهری با کارگران روستا و دهقانان فقیر پای می فشرد.
نقش دهقانان و جنبش دهقانی به ویژه بعد از انقلاب ناکام ۱۹۰۵ در نظر لنین و بلشویک ها برجسته تر شد. پس از قیام ژانویه ۱۹۰۵، خیزش های دهقانی در برخی از مناطق بالتیک و قفقاز چند ماه پیش از اعتصابات کارگران صنعتی در پاییز همان سال، باعث تداوم نفس های انقلاب شده بودند.
دهقانان و روستاها از فوریه تا اکتبر
برخاستن طوفان انقلاب فوریه ۱۹۱۷ که به سرنگونی رژیم تزار منجر شد با شورش های دهقانی و مصادره زمین ها توسط روستاییان همراه بود. صدها هزار روستایی جوان که مجبور به پوشیدن یونیفرم های نظامی ارتش تزاری و شرکت در جنگ امپریالیستی شده بودند، مجروح، سرخورده و متنفر از جنگ به روستاهای شان بازگشتند تا هم از ایده های انقلابی در شهرها بگویند و هم به مصادره زمین های دولتی و اراضی ای که در انحصار بقایای سرواژ بود کمک کنند.
درفاصله فوریه تا اکتبر ۱۹۱۷ اقدامات دهقانان و مشارکت شان در انقلاب نه با هدف سرنگون کردن نظم موجود و برای قدرت سیاسی شورایی بلکه با هدف مصادره زمین ها و دارای ماهیت محلی و منطقه ای و عمدتاً تحت نفوذ فکری اس.آرها بود. دولت موقت به رهبری کرنسکی که پس از سرنگونی تزار در فوریه ۱۹۱۷ به قدرت رسیده بود، سعی داشت «کمیته های ارضی» را در روستاها حاکم کند که تحت نفوذ اس.آرها بودند. اما کرنسکی نتوانست مساله زمین را در روستاها حل کند. همانطوری که قادر نبود دو خواسته دیگر اکثریت مطلق مردم روسیه یعنی نان و صلح را برآورد و در مقابل مصادره زمین ها توسط روستاییان مقاومت می کرد. پژوهش تاریخی دقیقی از روستاهای روسیه در دوره حکومت کرنسکی، نشان می دهد که چگونه دولت هم در مساله مصادره اراضی، هم تأمین غله و نان و هم گسترش آتوریته و نفوذش در روستاها ناکام ماند و شکست خورد.(Badcock. 2007)
اس.آرها به عنوان با نفوذترین حزب سیاسی در روستا در واکنش به این وضعیت، به دو جناح راست و چپ منشعب شدند. اس.آرهای راست جانب رژیم کرنسکی و ضد انقلاب را گرفتند و در حالی که عمری لافِ انقلاب ارضی زده و رویای توزیع زمین به دهقانان می پروردند، در مقابل خواست اکثریت دهقانان مبنی بر مصادره اراضی ایستادند. (تروتسکی. ۱۳۶۰: ج ۲. ۳۷۹-۳۸۴) اما دهقانان منتظر نظر ریش سفیدانِ حزب اس.آر نماندند و شورش های دهقانی و مصادره قهرآمیز زمین ها به سرعت گسترش پیدا کرد.
در مارس ۱۹۱۷ تنها سی و چهار استان شاهد شورش های دهقانی بودند، اما این عدد در ماه جولای به سیصد و بیست و پنج مورد رسید.(همان ۳۸۸) این مقطعی است که نبض تحرک سیاسی در روستاها از دست خرده بورژوازی و اس.آرهای راست خارج شد و بلشویک ها به رهبری لنین که موفق شده بودند با اس.آرهای چپ و برخی از بقایای منشویک ها از جمله تروتسکی و غیره به ائتلافی دست یابند، به وزنه سنگین تری در روستا تبدیل شدند. به قول تروتسکی «روستا فقط از راه تجربه و پس از سرخوردگی به بلشویسم روی آورد. و نیروی بلشویک از این حقیقت نشأت می گرفت که مابین حرف و عمل آن ها در خصوص مساله زمین چنان که در سایر مسائل، تفاوتی وجود نداشت».(همان ۳۹۰-۳۹۱)
لنین صراحتاً از مصادره زمین ها توسط دهقانان دفاع می کرد و این در واقع پاسخ به خواست دهقانان و هم جهت شدن با عمل و اراده آن ها بود. تصرف اراضی مالکان بزرگ پیشاپیش توسط دهقانان صورت گرفته بود و نخستین کمیسر خلق جمهوری شوروی در امور کشاورزی بعدها نوشت: «کار انحلال قدرت مالکان به دست توده های دهقانی و به دست ارگان های محلی انجام گرفت. این ها ابزارهای واقعی کمیساریای خلق بودند».(کار. ج ۲. ۵۰)
لنین، حزب بلشویک، دهقانان و روستاها
این نکته دارای اهمیت تاریخی است که بلشویک ها در مقطع بعد از فوریه ۱۹۱۷ در روستاها در اقلیت مطلق قرار داشتند و تقریبا فاقد نفوذ سیاسی و تشکیلاتی چشمگیری در اکثر مناطق روستایی بودند. اس.آرها حتی در درون «شورای نمایندگان دهقانان» هم که توسط سربازان روستاییِ بازگشته از جنگ در مقابل کمیته های ارضیِ وابسته به دولت موقت ساخته شده بودند، دست بالا را داشتند. در اولین کنگره شوراهای نمایندگان دهقانان که از ۴ تا ۲۸ ماه مه تشکیل شد، از میان ۱۱۱۵ نماینده، ۵۷۳ نفر از اس.آرها و فقط ۱۴ نماینده از بلشویک ها بودند.(بتلهایم ۱۳۵۸: ۷۷) نفوذ بلشویک ها پیشاپیش در روستاها کم بود و آن ها نمی توانستند به سرعت و در فاصله فوریه تا اکتبر آن را جبران کنند. این درست است که پس از فوریه، خیانت و تزلزلِ خرده بورژوایی اس.آرهای راست، نفوذ فکری و تشکیلاتی سازمان های خرده بورژوا را بخشاً در میان دهقانان و روستاییان، خصوصا دهقانان فقیر و نیمه پرولتاریای روستا، کاهش داد و به افزایش گرایش به بلشویک ها و ائتلاف شان منجر شد، اما این مساله کاملاً نسبی و حتی می توان گفت موقتی بود.
بلشویک ها تا مدت ها و حتی پس از سقوط رژیم کرنسکی و پیروزی قیام اکتبر هم در روستاها قدرت مستقلی نداشتند و نمی توانستند از اس.آرهای چپ جدا شوند. به عنوان مثال در ۳۱ اکتبر ۱۹۱۷ «کمیته ارضی» که رهبری اش در دست اس.آرها بود از پذیرفتن اعتبار فرمان ارضی صادر شده توسط دولت بلشویکی سرباز زد.(کار. ج ۲. ۵۳) بلشوک ها در جذب کادرهای دهقانی و روستاییان به حزب شان هم کامیابی زیادی به دست نیاوردند. آن ها در پایان سال ۱۹۱۷ تنها دارای ۲۰۳ هسته دهقانی با ۴۱۳۲ عضو در حزب بودند و این نسبت در ۱۹۱۸ به ۲۳۰۴ هسته با ۱۴۷۹۲عضو رسید، اما با وجودِ این افزایش، بازهم فقط پنج درصد کل اعضای حزب از میان دهقانان و روستاییان بودند. (بتلهایم. ۱۳۵۸: ۲۵۱) عدم نفوذ سیاسی و تشکیلاتی بلشویک ها در مناطق روستایی و سیطره فکری و سیاسی بورژوازی روستا، دهقانان مرفه و خرده بورژوازی در دهات روسیه، چنان که در ادامه خواهیم دید در سال های آتی به یک تضاد جدی در کل اتحاد شوروی و یک معضل و ضرورت واقعی پیش پای دولت نوپای دیکتاتوری پرولتاریا برای حل همین معضل بزرگ اقتصادی – اجتماعی تبدیل شد.
اولین سیاست پیروزمندانه بلشویک ها در رابطه با حل مساله ارضی- دهقانی در شعار نان، صلح، زمین فشرده شد. دقیقاً همان خواست هایی که دولت موقت کرنسکی و اکثریت مطلق سازمان ها و احزابی که به لحاظ گستردگی و نفوذ اجتماعی جلوتر از بلشویک ها بودند، قادر به تأمین و پاسخ دادن به آن نبودند. تأمین این خواست ها به برنامه کسب قدرت سیاسی که لنین در تزهای آوریل طرح کرد وابسته بود. این تنها حزب بلشویک به رهبری لنین بود که توانست به درستی ضرورت ها و فوریت های عینی مقطع پس از انقلاب فوریه جامعه روسیه یعنی «نان صلح زمین» به اضافه خواست آزادی های سیاسی و حق تعیین سرنوشت ملل تحت ستم، که فشرده گُسل های سیاسی و اجتماعی جامعه روسیه بودند را به ضرورتِ فوری سرنگون کردن دولت کهنه و استقرار جمهوری سوسیالیستی پیوند بزند.
بلشویک ها با شرکت نکردن در دولت موقت و با افشاگری های مداوم از ماهیت و برنامه های این دولت و متحدینش، به توده های مردم ثابت کردند که بدون سرنگونی رژیم کرنسکی و نظام سیاسی- ایدئولوژیک و اقتصادی -اجتماعی آن، پایان دادن به جنگ امپریالیستی، حل مساله زمین و بیرون کشیدن فوری مردم از فقر و پایان دادن به ستم ملی و ستم بر زنان و دیگر ستم گری های اجتماعی حل نشدنی هستند و هرگز متحقق نخواهند شد.
منابع
نوو، آلک (۱۳۶۱) تاریخ اقتصادی شوروی. ترجمه پیروز الف. تهران. نشر تندر
آرچینوف، الف و ت کوزنسوا (۱۳۵۹) تعاونی های دهقانی شوروی چگونه سازمان یافتند. ترجمه ابراهیم اوغلو. تهرانو انتشارات شباهنگ
فایجس، اورلاندو (۱۳۸۸) تراژدی مردم؛ انقلاب روسیه ۱۸۹۱-۱۹۲۴. جلد اول. ترجمه احدعلیقلیان. تهران. نشر نی
لنین، ولادمیر (۱۳۵۷) توسعه سرمایه داری در روسیه. مترجم بینا. بیجا. انتشارات سیاهکل
) ساخته الکساندر دوچنکو (Olexander Dovzhenko) محصول ۱۹۲۲
۴) نام رسمی این پروژه «آی.آر.دی» (Information Research Department) بود.
کتابنامه و منابع
Totlle, Douglas (1987) Fraud, Famine and fascism. The Ukrainian myth from Hitler to Harvard. Toronto. Progress Books
Leigh, David (1978) Death of the department that never was. Guardian Friday 27 January 1978, page 13
Fischer, Louis (1935) Hearst’s Russian Famine. The Nation. Vol 140. 13 March 1935
James, Casy (1935) Daily Workers. 21.02.1935
Puntis, John (2002) The Ukrainian famine-genocide myth. London. Stalin Society
Conquest, Robert (1973) The Great Terror. New York. Macmillan
Conquest, Robert (1983) Progress report: Forthcoming book on collectivization and famine. In Ukrainian weekly vol 12 20 march 1983
Conquest, Robert (1986) The Harvest of Sorrow: Soviet Collectivization and the Terror-Famine. Edmonton. University of Alberta Press
نان_کار_آزادی