یه روز داشتم از تو پیاده رو راه میرفتم دیدم یه دختره روی یه نیمکت نشسته و داره با دستش منو نشون میده.منم مثلا بی محلی کردم.یکم که ازشون دور شدم برگشتم که ببینم هنوز نگام می کنن که دیدم همون دختره دوباره داره با دست به یه گربه اشاره می کنه.
بعد فهمیدم گربه رو نشون می دادن نه من.
و اونجا بود که خزون شدم.
وقتی میگن گوشیتو بده بچه فامیل بازی کنه:
زندگیم الان بین دو بیت شعر گیر کرده سعدی میگه:
برخیز و مخور غم جهان گذران
تا پا میشم حافط میگه:
بنشین و دمی به شادمانی گذران
فعلا نیم خیز موندم تا تکلیفم تو بیت بعدی مشخص بشه:///
بعضیا هرکاری با دلمون می خوان انجام میدن بعد میگن ما دلمون صافه.
انگار دل ما کَجه.
تنها کسی که از دیدنم خوشحال میشه
راننده تاکسی ایه که سه نفر سوار کرده و منتظر نفر آخره
فقط رفیق منه که بهم میگه:
خیلی بی شعوری ولی عاشقتم؟
وقتی میفهمی فردا قراره عمت بیاد خونتون:
خب امیدوارم برای چند لحظه ام که شده خندیده باشین.
بای رفقا.