ویرگول
ورودثبت نام
mahoo
mahoo
خواندن ۳ دقیقه·۳ ماه پیش

اردو ، کرمان

تجربه خیلی خاص و قشنگی بود

برای منی که اولین بار بود به اردوی برون شهری، اولین بار بود به کرمان، اولین بار بود با قطار، اولین بار بود تنهایی بدون خانواده خیلی جالب بود

اینکه دیگه خودت باید مسئولیت خودت رو قبول کنی و وابسته دیگران نباشی

اینکه باید قدرت درکت رو بالا ببری و سعی کنی به بقیه تو کارهاشون از جمله رد کردن چمدون از گیت کمک کنی

همه اینها برام لذت بخشه وقتی میبینم شاید کسایی که تو خود مدرسه حتی یه بار هم ندیدمشون تو اتوبوس تو راه برگشتن به خوابگاه از باغ شاهزاده ماهان باهام اهنگ میخونن

البته همش خوب نبود بدی هایی هم داشت مثلا برای نشستن تو کوپه ها و پیداکردنشون خیلی اذیت شدیم بماند چقدر هم با مامور قطار درگیر میشدیم که همینجوری سرش رو مینداخت میومد تو کوپه (مرتیکه)

از همه بدتر نبود بعضی از دوستام بود کسایی که واقعا دوست داشتم باهام باشن و باهاشون خوش بگذرونم

نمیدونم میتونم اسمش رو اینجا بیارم یا نه ولی مطمئنم میخونه اینو (نبودت واقعا یه جاهایی حس میشد ازت معذرت میخوام که زنگ نزدم یا پیام ندادم عادت مزخرفی دارم ولی دارم سعی میکنم کنارش بزارم چون با همین عادت بدم دارم دوستام رو از دست میدم)

از هر چی مریضی و ابله مرغونه متنفرم (از ابله مرغون بیشتر)(بیشتر از خودم که تا الان نگرفتمش)

به هر حال این بیماری تنفر زا باعث شد یه نفر که خیلی ذوق این سفر رو داشت صبح روزی که قرار بود بریم اومدنش کنسل بشه

بماند چقدر شوکه شدم و چقدر روز های بعدش گریه کردم

من براش قفل کوچیک هم گرفته بودم که ساکشو با اون قفل کنه

اون خیلی مهربونه با اینک تو این دو سه روز وضعیت روحی و جسمیش خوب نبود بعد از اینکه زنگ زدم موقع خداحافظی با اینکه ازم دلخور بود که چرا زودتر زنگ نزدم بهم گفت حسابی خوش بگذرونم و تا میتونم برقصم و جیغ بزنم و هر چی تا حالا تجربه نکردم تجربه کنم (واقعا چرا زودتر بهش زنگ نزدم ؟)(بعضی جاها انقدر از خودم متنفر میشم که میخوام خودمو بکشم و زنده نمونم تا باعث ناراحتی بقیه نشم)

خوبی و بدی در کنار هم بود و باعث شد یه چیزایی رو بهتر درک کنم و بفهمم که باید برای نگه داشتن رابطه دوستی تلاش بکنم همش که مسخره بازی و شوخی و خنده نیست باید تو موقعیت های بد هم هواشونو داشته باشم

این سفر بهم خیلی چیزا یاد داد خیلی چیزا چیزهایی که شاید از قبل میدونستم اما تو این سفر به عینه برام اتفاق افتاد و باعث شد چشمام رو باز کنم

فهمیدم عادت بد و غلط زیاد دارم اخلاقم اونقدرها خوب نیست باید بیشتر روش کار کنم باید سعی کنم حداقل کسایی که هوامو دارن هواشونو داشته باشم و خیلی چیزهای دیگه که قراره لیست بشن چون میدونم اگه بخوام با همین روال برم جلو قراره خیلیا رو از دست بدم

فعلا تا همین جا بسه چون تازه همین امروز برگشتم و فردا باید برم مدرسه هنوز خستگی تو تنمه با اینکه شیش ساعت خوابیدم و کل دیشب رو هم تو قطار خواب بودم

اینا چیزایی بود که الان ذهنم رو درگیر کرده بودن و نمیذاشتن راحت بخوابم باعث شده بودن استرس و دلشوره عجیبی به دلم بیوفته اما الان ارومم (اروم تر هم میشم وقتی یه لیوان چای دیگه هم بخورم )(دوباره نیازه بگم چقدر معتادم بهش؟)

این داستان ادامه دارد...







رابطه دوستیاردوروایت کرمانمدرسه
زمانی که زنده ماندن یک سلول در بدن، حیات موجود زنده را به مخاطره بیاندازد، آن سلول با مرگ برنامه ریزی شده ای خودکشی میکند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید