گریستن یا خندیدن نیز ارزشی داشتند،ولی گویا ارزششان رفته؛از وقتی که حس کرد دیگر گریستن عادیست یا شاید از وقتی که فهمید بیهوده و بی ربط میخندند ساکش را بسته و رفته.
وقتی که ارزش گریستن رفت:
دردی آمد که گریه نداشت .
خنده هایی آمدند که دلیل نداشت .
گریه ای آمد که درد نداشت.
دلیل موجهای برای خندیدن آمد که خنده نداشت.
و اینگونه
آنکه درد داشت و نمیگریست ماند با آنکه میگریست ولی دردی نبود
و همان که درد داشت و نمیگریست وقتی دلیل خنده آمده نمینمیخندد و آنکه بی درد میگریست بیدلیل میخندد
میخواهم بگویم آنکه گریه نکرد دارد گریه نکردن خویش را با خندیدن جبران میکند و آنکه گریه کرد دارد با خندیدن اشک هایش را پاک میکند؟
نمیدانم.