سلام
-سلام
خوبی
-عین خودتم...
ببین...میشه دیگه تمومش کنی؟
-احیاناً چی رو تموم کنم؟!
همین چیزی که نمیدونم اسمش چیه،دست از فکر کردن اضافه بردار،ولم کن،من خودمو دوست دارم ولی تو اینجا اضافهای
-من توام نه اونی که دوسش داری...اونی که دوستش چیزیه که میخوای باشی من اونیم که هستی...
باشه باشه تو منی ولی تو میتونی خودتو درست کنی مگه نه؟
-این دیگه دست من نیست
چی داری میگی؟چی دست توئه؟ها؟گند زدن به حال من؟کاری جز اینکه حال منو بد کنی نداری؟
-من حال تو رو بد نمیکنم من فقط دارم به تو واقعیت رو میگم دارم چیزای بیشتر بت یادم دارم بت چیزی که هستیو نشون میدم نه چیزی که میبینی..!
نمیخوام...بیخیال من....نمیخوام بزار واقعیتُ نبینم..درک...بزار هر چی هست باشه...فقط فقط میخوام آروم باشم.
-اینطور دووم نمیاری...اینطور یه آدم نفهم میمونی که هیچ کس بهت اهمیت نمیده..
بهتر... اهمیتشون برام دردسر میسازه
_______________________________________________
پ.ن:میدونم همیشه فرد - منو تهت تسلطِ خودش میگیره ولی فقط میخوام با نوشت افکارِ تموم نشدنیمو خالی کنم