اول بازی که گفتند نام را
دادند به ما اختیار تام را
بعد لحظه های دلواپسی
وعده دادند به ماجام را
ندانستیم که درتلخی بازی
باچه شیرین کنیم کام را
گاه آن قَدَر غرق شدیم
تاندیدیم طعمه و دام را
کاش رفته بودیم به سفر
تا پخته کنیم دل خام را
باران که بارید فهمیدیم
معنی زیبای آن بام را
رمضان آمد تا که بردیم
لذت سفره های شام را
گل شکفت از گلهای ما
تا گرفتیم آهوی رام را
چه با تدبیر بر داشتیم
برلبه های تیغ این گام را
چشم زحق بستیم وندانیم
خود فریفته ایم یاعام را
🌿زلیخا خرمی🌿