سقا علمدار
سقا علمدار
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

خداحافظ سالار


توی شهریور ماه قراره درباره یک کتاب پرفروش بنویسیم. کتابی که خیلیا توی سال ۱۴۰۱ خریدن و خوندنش.

من کتاب خداحافظ سالار رو انتخاب کردم.
کتابی که خودم دو بار خوندم و شنیدمش و خیلی خیلی دوستش داشتم.

اول از نویسنده کتاب بگم. آقای حمید حسام.
که خیلی خوب کارش رو بلده و کتابهای قوی ‌و ماندگاری نوشته. آب هرگز نمی میرد، وقتی مهتاب گم شد، مهاجر سرزمین آفتاب و …

توی این کتاب، داستان از وسط بحران سوریه شروع میشه و شهید همدانی به عنوان نفر دوم بعد از حاج قاسم، مستقر در سوریه هستن تا برای مقابله علیه داعش کمک کنن. توی اوج درگیری ها و بحران امنیتی سوریه که حتی خود بشار اسد هم امنیت نداشته، شهید همدانی، همسر و دو دختر جوانشون رو به سوریه میبرن تا مثل امام حسین علیه السلام با خانواده وارد میدان جهاد شده باشن.
خاطرات روزهای حضورشون در سوریه در ابتدای کتاب اومده و جذابیت ویژه‌ای داره. طوریکه واقعا دوست داشتم به جای دخترهای شهید همدانی بودم.

توی همون سفر شهید همدانی از همسرشون، پروانه خانم میخوان که رسالت زینبی سلام الله علیها رو ایفا کنه و راوی این جهاد و مظلومیت مردم سوریه باشه و از همونجا ایشون تصمیم میگیرن خاطرات دوران زندگی شون از ابتدا تا زمان جنگ در سوریه رو روایت کنن.

دوران کودکی شون شیرین و البته سخت بوده و شهید همدانی از بچگی یتیم میشن و نون‌آور خانه و تجربه‌ی کارهای مختلفی رو کسب میکنن.
پسرعمه و دختر دایی بودن و به هم که علاقه داشتن و چی بهتر از این ازدواج.
پروانه خانم میشه همدم و همراه روزهای جهاد حسین آقا. مبارزاتش قبل انقلاب و بعدش و بعد هم حضور مستمر در دفاع مقدس. و تنهایی خانم با چندتا بچه قد و نیم قد و مشکلات و سختی های مختلف زندگی در سرمای همدان و کمبود امکانات اولیه زندگی و صف‌های خرید مایحتاج زندگی در دهه شصت و …

بعد از دفاع مقدس هم شهید همدانی هرجا به حضورتون نیاز بود، رفتن و حتی چندباری با خانواده مهاجرت کردن به شهرهای دیگه.
دغدغه‌ی کمک به مردم و صندوق قرض الحسنه داشتن . وقت و انرژی زیادی براش گذاشتن و از حرف و حدیث های بعضی از مردم و احتمال بی آبرو شدن نترسیدن و کاری رو که فکر میکنم درسته انجام دادن.

درسهای زیادی داره زندگی شون و مجاهدت هاشون
و قشنگ تربن جای داستان اونجاست که چند روز قبل شهادت، خودشون خبر داشتن قراره شهید بشن و به خانواده هم گفته بودن.

برشی از کتاب خداحافظ سالار:

«غبار فتنه خوابید و حسین پس از چند شبانه‌روز بی‌خوابی، باقیافه‌ای خسته به خانه آمد. یک آلبوم بزرگ عکس زیر بغلش بود. عکس‌های جوان‌های آش‌ولاش با سر و صورت‌های خونین، چشمان از حدقه درآمده و بدن‌های چاقو خورده، چند تا رو که دیدم. حالم خراب شد. گفت: «این بسیجی‌ها، دستشون تفنگ نبود. قمه و چاقو هم نبود. جرمشون دفاع از نظام و رهبری بوده که اینجوری شدن.» گفتم: «حالا این عکسارو برا چی آوردی خونه؟» گفت: «می‌خوام به هر کس که گفت جمهوری اسلامی جواب اعتراض مردم رو با گلوله داد، نشون بدم که برخورد ما با این ماجرا، در اوج رعایت و رأفت بود که بچه‌هامون اینجوری شدن.» و یک خاطره گفت: «توی اتاق کنترل بحران، از طریق دوربین‌های سر چار راه، تصویر یکی از این جون‌های بسیجی رو دیدم که چند نفر با چاقو و قمه دوره‌اش کردن و یه عکس از حضرت آقا دادن دستش و گفتن، پاره‌اش کن. بسیجی، عکس رو به سینه چسبوند. اول زدنش و بعد یکی با قمه گذاشت وسط کمرش و قطع نخاع شد.» »

نسخه صوتی و الکترونیکی این کتاب توی طاقچه هست‌ و میتونید از اینجا دریافتش کنید:<br/><br/>https://taaghche.com/book/34073<br/>


حاج قاسمچالش کتابخوانی طاقچهشهید همدانیمدافعان حرمهمسر شهید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید