سقا علمدار
سقا علمدار
خواندن ۳ دقیقه·۱۰ ماه پیش

کتاب تنها گریه کن

..

.

کتاب تنها گریه کن
روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان


روایت یک زندگی پر از جهاد و تلاش و از خودگذشتگی
روایت مادری که قبل و بعد شهادت پسرش، هر طوری که میتونست توی پشتیبانی جبهه کار کرد.

قلم کتاب خیلی قشنگ و قویه و همینکه که کتاب رو شروع کنیم، غرق در دنیای زندگی و خاطرات اشرف سادات خانم میشیم.
از کودکی اهل کار و تلاش بودن و البته بازیگوشی‌های خودشون رو هم داشتن
بعد از ازدواج هم حسابی مشغول بچه داری و خانه داری میشن.
روزهای انقلاب، تظاهرات میرن و همراه بقیه خانم‌ها فعالیت های انقلابی رو شروع میکنن
پسرشون هم در کنار مادر مغول فعالیت میشه.

یک نکته جالب توی روش تربیتی این مادر اینه که پسرش می‌فرسته شاگردی تا کار یاد بگیره و بعد از مدتی در خیاطی ماهر میشه و لباس میدوزه.
پسر با رضایت مادر و پدر راهی جبهه میشه و تقدیرش ختم به شهادت میشه و …

اما اشرف سادات مثل قبل فعالیت‌های پشتیبانی از جبله رو ادامه میده.
جمعیت زیادی از خانم‌های محل رو بسیج می‌کنه و توی خونه، خیاطی میکنن و لباس می‌دوزند برای رزمنده ها، ترشی و مربا و رب و مواد غذایی جبهه رو آماده میکنن. هر کاری مورد نیاز بوده انجام میدن و یک گردان پشتیبانی زنانه رو اداره میکنن رسماً.

اما یک ماجرای قشنگ و اسرارآمیز هم در زندگی این مادر رخ میده که طرح جلد زیبای کتاب هم مربوط به همین موضوعه.
شاید این بخش از متنم بخشی از داستان رو لو بده:
اشرف سادات خانم با وساطت پسرشون، توی حالتی بین رویا و واقعیت شفا میگیرن و وقتی به هوش میان پارچه سبز متبرکی که پسرشون به پاشون بسته رو می بینن…

سالهای اخیر هم همچنان در خونه شون به روی همه بازه و برای رفع مشکلات مردم و جوانها تلاش میکنن.

البته یک نکته مهم اینه که بدونیم خانم‌ها هر کدوم بسته به روحیات و شرایط خانوادگی شون میتونن نقش‌آفرینی اجتماعی منحصر به فردی داشته باشن.
قرار نیست به همه خانم‌ها بگیم شبیه اشرف سادات منتظری باشید.
گاهی نقش آفرینی یک مادر تربیت کسی مثل حاج قاسم می‌تونه باشه، ممکنه یک نفر درونگرا باشه و نتونه مثل اشرف سادات محور یک کار جمعی قرار بگیره. ولی می‌تونه توی خونه خودش برای جبهه کلاه و دستکش ببافه. یا اصلا ممکنه یکی مثل همسر شهید برونسی در نبود شوهرش، جهادش این باشه که چندین بچه قد و نیم قد رو با کمترین امکانات و در شرایط مالی سخت بزرگ کنه تا شوهرش بتونه توی جبهه نقش آفرینی جدی داشته باشه و خیالش از بابت زن و بچه راحت باشه.
خلاصه اینکه در سیره مادران و همسران شهدا باید الگوهای مختلف رو ببینیم و بسته به روحیات و شرایط خودمون درس بگیریم و اجرا کنیم.

برشی از کتاب:

محمد ولی برای اولین بار، حرف مرا رد کرد. جواب داد: «مامان جان! ببخشیدا، ولی من این حرف شما رو قبول ندارم. چرا همیشه می‌گین خوش به حال شماها که مرد هستین و می‌تونین برین جبهه؟ خدا به‌اندازهٔ وظیفهٔ هرکسی بهش تکلیف کرده و ازش سوال می‌کنه. شما که خانومی اگه وظیفه‌ت به‌اندازهٔ دوختن یه درز از لباس رزمنده‌ها باشه و ندوزی، مسئولی؛ من اگه تکلیفم رفتن باشه و نرم. وقتی هرکسی جایی که باید باشه رو خالی بذاره، یه قسمتی از کار جنگ لنگ می‌مونه. کار که برای خدا باشه، دیگه آشپزخونه و خط مقدم نداره. قیچی قندشکنی و چرخ خیاطی و کارد آشپزخونه هم با اسلحه فرقی نمی‌کنه.»

*
کارِ خانه بیشتر روی دوش فاطمه بود؛ مریم و محمد هم کمک دستش. پابه‌پای همدیگر کار می‌کردند. دوست نداشتم بچه‌ها راحت‌طلب و تنبل بار بیایند. دختر و پسرشان هم برایم فرقی نداشت؛ هیچ کدامشان را لوس نمی‌کردم. محمد هیچ‌وقت نگفت فلان کار دخترانه است یا اینکه عارش بیاید کنار خواهرهایش ظرفی آب بکشد یا لباسی روی طناب پهن کند. من این‌قدر سرم گرم کارهای جهاد و هماهنگی ماشین و نیروی کمکی بود که شب یادم نمی‌آمد ناهار خورده‌ام یا نه. فاطمه گاهی برای من مادری می‌کرد. غصه‌ام می‌گرفت. بالاخره مادر بودم، ولی چه می‌کردم وقتی جنگ بود و با کسی هم شوخی نداشت؟ اگر نمی‌توانستم بچه‌ها را بگذارم و بروم منطقه، باید خانه را پایگاه فعالی نگه می‌داشتم که به‌دردبخور باشد.

این پست رو برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتم.


مادر شهیدچالش مرور نویسی فراکتابفراکتابتنها گریه کن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید