کتاب «شهید نوید» خاطرات شهید مدافع حرم، شهید نوید صفری رو از زبان پدر و دوستان، مادر و خواهر و همسر شهید روایت میکنه.
شاید شما هم شهید نوید رو به خاطر اون توصیه معروفشون توی وصیتنامه بشناسید که میگن اگر چهل روز زیارت عاشورا بخونید و ثوابش رو هدیه بفرستید، حتما تمام تلاشم خودم رو به اذن خدا میکنم تا حاجتتون رو بگیرم یا در آخرت براتون جبران کنم.
شهیدی که دوست داشت بعد از شهادتش هم کار بقیه رو راه بندازه و به همه کمک کنه.
سعی کرد با شهدا دوست باشه و ازشون درس زندگی بگیره و مثل شهدا زندگی کنه تا توفیق شهادت رو بهش بدن.
یکی از جذابیت های این کتاب، دستنوشتههای خود شهیده که لابلای متن کتاب و آخرش توی عکسها هم اومده و چراغ راهیه برای کسانی که دنبال خودسازی و مراقبه هستن.
ماجرای خواستگاری و ازدواجشون هم حقیقتا جذاب و رمانتیک و معنویه. اینکه یک شهید واسطه ازدواجشون شدن و …
دوران زندگی مشترک شون خیلی کوتاه بود و هنوز توی دوران عقد بودن که آقا نوید برای جهاد به سوریه میرن و به شهادت میرسن
و همسرشون میمونن با یک دنیا دلتنگی و خاطره و انتخابی که باعث شد توفیق همسر شهید شدن رو به دست بیارن.
قلم نویسنده هم زیباست و سبک خلاقانهای داره. هر فصل از زبان یکی از نزدیکان و خطاب به یک نفر دیگهست که در طول فصل متوجه میشیم طرف خطاب چه کسیه.
این کتاب رو با چندتا از دوستان خوندیم و یه نفر میگفت قسمت مربوط به خاطرات همسر شهید خیلی فانتزی و صورتیه و این مدل روایت ممکنه برای دختر و پسرهای مجرد خیلی آسیب داشته باشه و …
قبول دارم که افراد کمی چنین زندگی رو تجربه میکنن و اینقدر به وضوح یک شهید واسطه ازدواجشون میشه، ولی این هم بخشی از زندگی و خاطرات شهداست و واقعیت زندگی این شهید و همسرشون بوده و بهتره که همینطور صادقانه روایت بشه. نباید از برچسب صورتی ترسید و زندگی شهدا رو طبق سلیقه مخاطب سانسور کرد. چه بخشهای عاشقانه و رمانتیک و چه چالش هایی که توی زندگی داشتن، خوبه که صادقانه روایت بشه. مخاطب هم بسته به شرایط زندگی خودش از تجربیات و نکات آموزنده این زندگی استفاده میکنه و باید بدونه که قرار نیست ما همسر خودمون رو با چیزایی که توی کتابها میخونیم مقایسه کنیم. قراره خودمون درس زندگی بگیریم.
برشی از کتاب:
اینقدر از شما گفتیم که آقا نوید رو کرد به قاب عکس شما و با خنده گفت: «رسول جان، میخوای یه چند لحظه بری بیرون ما صحبتهامون رو با هم بکنیم.» بعد هم مکث کوتاهی کرد و دوباره گفت: «نه شوخی کردم. بمون برادر.»
*
توی دفتر خاطراتم نوشته بودم: «شهادت برایش نخواهم ضرر کردهام، اما شهادت کافی نیست. زیبا رفتن و پربرکت بودن خونش برایم اهمیت دارد. دلم میخواهد با شهادتش جامعهای زنده بشود و آدمهای زیادی احیا شوند. اگر او را بپذیرند انگار من را پذیرفتهاند. من به حکمت و مشیت الهی اعتقاد دارم، به اینکه سعادت و عاقبتبهخیری دنیا و آخرت خیلی بهتر از زندگی زودگذر این دنیاست، هرچند تنهایی من سخت باشد که هست. شهادت اینقدر زیباست، فداشدن در راه ائمه و ارباب اینقدر زیباست که همهٔ اینها را قابلتحمل میکند. دلم میخواهد هر دو فدایی اسلام و اهلبیت باشیم و به نهایت بندگی برسیم.»
*
بخشی از دستنوشته های شهید نوید:
«خدایا عمری دروغ گفتیم و در خواب بودیم و تمام بهانهٔ ما این بود که اگر شب بیدار بمانیم و نماز بخوانیم، یا نماز صبح قضا میشود و یا فردا در محل کار کسل هستیم و خلاصه تمام برنامهٔ زندگیمان به هم میریزد. غافل از اینکه تمام نیرو از توست و تمام زندگی مال توست و تمام کارها دست توست. آری خدا نتوانستیم تشخیص بدهیم که اگر ساعتی در شب بیدار بمانیم راحت میتوانیم این کسر خواب را درمیانهٔ روز جبران کنیم و بهراحتی ساعت بدن تغییر میکند و بعد از مدتی عادت میکنیم.»
نسخه الکترونیکی این کتاب رو میتونید از فراکتاب دریافت کنید.
این پست رو برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتم.