سقا علمدار
سقا علمدار
خواندن ۳ دقیقه·۱۰ ماه پیش

کتاب عاشقانه‌ای برای ۱۶ ساله‌ها

کتاب عاشقانه‌ای برای ۱۶ ساله ها
روایت زندگی شهید نوجوان، راضیه کشاورز

از ابتدای کتاب با زندگی مادر ایشون همراه میشیم و ازدواج مومنانه شون و ساده زیستی و قناعت شون و تلاش‌هاشون برای تربیت دخترهاشون.
راضیه توی شهر شیراز نوجوانیش رو شروع می‌کنه و علاوه بر تربیت مادر، فضای مذهبی کانون رهپویان وصال شیراز و دوستان و مربی شون باعث میشه بیشتر از قبل دغدغه‌ی گوش دادن به حرف خدا رو پیدا کنه
و روز و شب دنبال رضایت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باشه.

دنیای معنوی که راضیه توش نفس می‌کشید به خوبی توی این کتاب تصویر شده و از زبون مادر و خواهر و دوستانش میشنویم که چقدر اهل عبادت و دعا و نماز شب بود توی اون سن نوجوانی.

انگار بعضی‌ها واقعا لایق شهادتن و حیفه طور دیگه‌ای از دنیا برن و به این مقام ارزشمند نرسن.

نهایتا شهادت راضیه در عملیات تروریستی و بمبگذاری که توی کانون رهپویان وصال شیراز انجام میشه، رقم میخوره
چندین روز به خاطر شدت جراحات توی بیمارستان بستری میشه و بعد هم به شهادت میرسه.

این شعر میلاد عرفان پور دقیقا برای همین شهدا سروده شده و خیلی زیباست:

ما سینه زدیم بی صدا باریدند
از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند…

بعد از خوندن این کتاب داشتم فکر میکردم ما کجای کاریم و راضیه کجا بود.
چقدر دوره نوجوانی و پاکی و لطافتش فرصت خوبیه برای نزدیک شدن به خدا و امام زمان
و ای کاش همه ی نوجوان ها فرصت‌هایی مثل یک مربی یا هیئت یا کانون فرهنگی خوب رو داشته باشن تا بتونن در معنویات اوج بگیرن و ذخایری برای آینده عمرشون کسب کنند.

این کتاب هم برای مادرها مفیده و هم برای دخترها
و هم برای هرکسی که دوست داره خدا ازش راضی باشه.
زندگی این شهید نوجوان هرچند کوتاه ، اما پر از درس بود و خیلی خوبه که این خاطرات در تاریخ ثبت شده تا چراغ راه آیندگان باشه.

البته که می‌شد نگارش این کتاب با قوت ادبی بیشتری انجام بشه، ولی همین کتاب حاضر هم غنیمتیه برای شناخت این گوهر گرانبها.

برشی از کتاب عاشقانه‌ای برای ۱۶ سال‌ها:

آسمان پرعظمت و ستاره‌های بزرگ و درخشان کویر خیره شده و چشم از آن‌ها برنمی‌دارد، می‌گوید: یعنی امام زمان الان کجاست، داره چکار میکنه؟ خیلی دلم تنگ آقاست. چی‌ می‌شد منم لایق دیدار می‌شدم. چی می‌شد منم جزء یارای امام به حساب می‌اومدم. نرگس! یعنی توی این عالم به این بزرگی و با این همه دلباخته‌ای که امام دارن، من جام کجاست؟ اصلاً جایی دارم؟ می‌دونم خیلی گناهکارم و اونقدری نیستم که توقع داشته باشم آقا منو هم ببینن ولی تنها چیزی که امیدوارم می‌کنه، محبتیه که همهٔ وجودمو گرفته. خودشون گفتن اگه می‌خواید ببینید ما شما رو چقدر دوست داریم، به دل خودتون نگاه کنید و ببینید محبت شما به ما چقدره.
قطره‌های اشک مثل بارانی تند بر صورت راضیه می‌تازد و نرگس بی‌آنکه چیزی بگوید، محو حرف‌های اوست.


📚 خرید نسخه صوتی و الکترونیکی کتاب «عاشقانه ای برای ۱۶ ساله ها» از فراکتاب


این پست رو برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتم.


چالش مرور نویسی فراکتابفراکتاب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید