سقا علمدار
سقا علمدار
خواندن ۴ دقیقه·۹ ماه پیش

کتاب قصه ننه علی

کتاب قصه ننه علی
روایت زندگی زهرا همایونی
مادر شهیدان امیر ‌و علی شاه آبادی

حدود یک سال پیش دو سه روزه خوندمش. کتاب نسبتا کوتاهیه.
چند ماه پیش هم مجددا به بهانه پویش کتابخوانی‌ مادران شریفط، نسخه صوتیش رو گوش دادم
و متحیرم از عظمت جهاد این مادر شهید ...


آدم احساس حقارت می‌کنه در برابر این همه صبر و عظمت این مادر.
این هممممه سختی و رنج از کودکی تا پیری تحمل کردن و بعد، همه‌ش به فکر جهاد در راه خدا بودن و بچه‌ها شون رو با خون دل بزرگ‌ کردن و بعد با خون دل، دادن در راه خدا و بعد هم سال‌ها خون دل خوردن...

اصلا این بانو بی نظیره
تا حالا کتابی شبیه به این نخونده بودم!
و با این پایان شگفت انگیز...

این کتاب هم پررر از غصه و درده و نمیشه بدون اشک چشم و دل خون، خوندش
هم پررر از عظمت و صبر و ...

نمیدونم خوندن این کتاب رو به کسی توصیه‌ بکنم یا نه.
ولی برای من، شاید بهترین کتابی باشه که درباره سیره مادران شهدا خوندم!

اصلا این مادر شهید مرزهای جهاد رو جابجا کرده... توی کل کتاب آدم می‌خواد خون گریه کنه برای مظلومیتش. 😭

خیلی از ما مادرها همیشه نگرانیم که نکنه عوامل محیطی و رفتار اشتباه دیگران روی بچه هامون تاثیر منفی بذاره و نتونیم بچه هامون رو خوب تربیت کنیم،
ولی زهرا خانم با منش و سبک زندگی شون به همه نشون دادن که در سخت ترین و بحرانی ترین شرایط، میشه بچه های خوبی تربیت کرد که حاضر باشن برای جهاد در راه خدا، جونشون رو فدا کنن.

سختی ها و بحران هایی که از ناحیه همسرشون متحمل شدن، خیلی زیاد بوده و البته خیلی هاش هم توی کتاب نیومده احتمالا.
و همین مسئله وجه تمایز اصلی این کتاب با بقیه کتابهای مادران شهداست.

گویا نویسنده برای نوشتن این کتاب خیلی مردد بوده و از همین تفاوت ها می‌ترسیده. الان هم خیلی ها بعد از خوندن کتاب میگن چرا این حرفا رو منتشر کردید و یه ژرفه به قاضی رفتید و پشت سر پدر شهید غیبت کردید و …
ولی درباره انتشار مطالب کتاب استفتاء هم کردن و جواب گرفتن که اتفاقا گفتن از خاطرات لازمه و اگر نگید، مدیون هستید.
نهایتا به توصیه استادی تصمیم گرفتن بدون قضاوت، فقط روایت کنن و ریشه های رفتارهای پدر شهید در دوران کودکیش رو هم بیان کنند تا مخاطب بتونه بهتر بفهمه چرا این مدلی بودن. هرچند آسیب های دوران کودکی، از افراد سلب اختیار نمیکنه و بالاخره هرکس مسئول رفتارهای خوب و بدش هست، ولی اینطوری بابا قضاوت های نادرست بسته میشه تا حدی.



برشی از کتاب:

صبح زود رجب شال و کلاه کرد و رفت پایگاه مقداد. از جلوی در دعوا را شروع کرد تا رسید پیش مسئول اعزام.

- پسر اول من شهید شد، بس نبود؟! دومی رو برای چی اعزام کردید جبهه؟! من راضی نیستم فوری برش گردونید.
- حاج‌آقا! این علی آقای شما چند سالش بود؟
- هجده سال.
- خوب قربون شکلت برم پسرت به سن قانونی رسیده! اختیارش دست خودشه. نه به من مربوط می‌شه، نه به شما! الانم نمی‌دونم کدوم منطقه است؛ کاری از دستم برنمیاد.

همه را به فحش کشید و برگشت خانه. تازه دست‌ و پای کبودم داشت خوب می‌شد که دوباره بساط دعواهای شبانه پهن شد. شب و روزم را به‌ هم دوخته بود. تا مدت‌ها از ترس اذیت‌هایش جرئت نداشتم وضو بگیرم و نماز صبح بخوانم. وقت‌ و بی‌وقت با کمربند و چوب به جانم می‌افتاد. بچه‌ها در خواب زهره‌شان می‌ترکید. صدای اذان که از بلندگوی مسجد پخش می‌شد، بغض می‌کردم و پتو را روی سرم می‌کشیدم. بدون وضو ذکرهای نماز را زیر لب می‌گفتم و با خدا حرف می‌زدم: «این نماز کم و ناقص رو خودت از زهرا قبول کن.» چاره‌ای نداشتم جز این‌که دندان روی جگر بگذارم.

همسایه طبقه پایینمان پاسدار بود. دور از چشم رجب به من گفت: «حاج خانوم! مثل این‌که خیلی بهت سخت می‌گذره. من می‌دونم علی با کدوم گردان اعزام شده و الان کجاست. می‌خوای هماهنگ کنم برش گردونن؟! »

نفس عمیقی کشیدم و محکم گفتم: «اولا اگه سروصدای ما شما رو اذیت می‌کنه به بزرگی خودت ببخش. دوماً نه، این کار را اصلاً انجام نده، به حاجی هم چیزی نگو. علی به راه غلط نرفته که بخوام سد راه کنم و برش گردونم. اگه بفهمم شما کاری کردی علی برگرده، روز قیامت در محضر حضرت زهرا سلام الله علیها جلوت رو می‌گیرم و شکایتت رو می‌کنم. این بچه برای خدا رفت، منم برای خدا تحمل می‌کنم. خدا پشت‌وپناه همه رزمنده‌ها باشه.»

- خب حاج خانم شما مثل مادرمی. من دارم می‌بینم چقدر بهت سخت می‌گذره!

- عیب نداره پسرجان. علی تو جبهه می‌جنگه، منم تو خونه!
ان‌شاءالله هر دو پیش خدا سربلند باشیم.


📚 کتاب قصه ننه علی
صفحه ۱۳۲


نسخه صوتی و الکترونیکی کتاب «قصه ننه علی» رو میتونید از فراکتاب تهیه کنید.

این پست رو برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتم.


مادر شهیدچالش مرور نویسی فراکتابفراکتابمادران شریفکتاب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید