سقا علمدار
سقا علمدار
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

کتاب مستأجر، رولان توپور


به بهانه چالش خرداد ماه طاقچه، تصمیم گرفتم برای اولین بار سراغ ژانر وحشت برم!
از بین کتابهای پیشنهادی، کتاب مستأجر نوشته رولان توپور به نظرم جالب اومد. مخصوصا که نسخه صوتی هم داشت با صدای آرمان سلطان زاده و همین باعث شد با ذوق و شوق برم سراغش و منتظر باشم که حسابی بترسم.

تا نصف کتاب اتفاقات مرموزی می‌افتاد و هی داشتم فکر میکردم یعنی چی قراره بشه؟ یعنی چه چیزی می‌تونه دلیل این پدیده های عجیب و غریب باشه؟
توی نیمه دوم توقع می‌رفت نویسنده رمزگشایی کنه و بخش ترسناک داستان رو نشون بده.
بخشهای ترسناکی هم داشت که البته خیلی واضح نبود توی عالم ذهن اتفاق میفته یا عالم واقع.
اگر عالم واقع بود، شاید کمی میترسیدم! ولی به نظرم اومد اکثرش توی عالم ذهن هست.

بگذریم
خلاصه بخوام بگم، اصلا نترسیدم!
یعنی جهان بینی پشت این کتاب (شاید بشه گفت تناسخ یا مسخ) از نظرم زیادی الکی بود و کل داستان صرفا یک تخیل با کمی اتفاقات عجیب و ترسناک و گاهی چندش آور بود برام.

مثلا شاید شخصیت منفی توی دنیای داستانی هری پاتر یا ارباب حلقه ها، به واسطه ی خلق وحشت حقیقی توی یک دنیای شبه واقعی، برام ترسناک تر بود تا این کتاب که هم کوتاه بود و هم داستان و جهان بینی قوی نداشت.

اما کمی درباره خود داستان هم بگم:
ماجرای یک مرد مجرد و میانسال به اسم ترلکوفسکی که مجبور به جابجایی میشه و یک واحد آپارتمان پیدا می‌کنه برای اجاره. آپارتمانی که سرایدار و مالکش آدمهای عجیب و مرموزی هستن و از همه مهمتر، مستأجر قبلی اون واحد، زنی هست که به تازگی خودش رو از پنجره پرت کرده بیرون و الان توی بیمارستان بستریه.

ترلکوفسکی بالاخره تصمیم میگیره آپارتمان رو اجاره کنه هرچند همسایه های خوب و مهربانی نداره و قوانین سختگیرانه ای هم بر فضای آپارتمان حاکم هست و به محض کوچیکترین سر و صدا یا مهمانی یا ... همسایه ها شاکی میشن و با ضربه های محکم به سقف و کف و دیوار ها، ناراحتی شون رو ابراز میکنن و این اعتراض ها به مرور ترلکوفسکی رو محتاط تر و ترسو تر و منزوی تر می‌کنه و باعث میشه از خود واقعیش فاصله بگیره و تغییر کنه و در مسیر تهی شدن از هویت سابق و اجبار به تغییر هویت قرار بگیره و به سرانجام محتوم و دردناکی برسه که همسایه ها میخوان.

اگر بخوام بهش امتیاز بدم، در بهترین حالت ۲ از ۵ میدم به این داستان و در واقع بینانه ترین حالت، ۱از ۵ میدم! البته نقطه قوتش اجرای خوب کتاب صوتی هست که باعث شد داستان رو دنبال کنم و به پایان برسونم.

این کتاب صوتی رو میتونید از طاقچه دریافت کنید. کتاب متنی‌ش هم در طاقچه بی‌نهایت موجوده:
<br/>https://taaghche.com/book/56477

برشی از کتاب مستأجر، نوشته رولان توپور:

«کسی که نگران پذیرفته‌شدن در میان جمع نباشد، تنهایی و انزوا چه بسا باعث شکوفاشدن استعدادهایش نیز بشود. به‌این دلیلِ ساده که احساس نمی‌کند در موقعیتی قرار گرفته که مجبور است از اعتقاداتش کوتاه آمده و سازش کند.»

برشی دیگر:

«یک انسان دقیقاً از چه زمانی دیگر آن آدمی که خودش فکر می‌کند هست ــ یا دیگران فکر می‌کنند هست ــ نیست؟ فرض کنیم من یکی از دست‌هایم را از دست بدهم. بسیار خُب، در این‌صورت می‌گویم خودم و دستم. اگر هر دو دستم را از دست داده باشم، می‌گویم خودم و دست‌هایم. اگر به‌جای دست‌ها، پاهایم را از دست داده باشم، باز هم فرقی نمی‌کند: خودم و پاهایم. اگر به‌دلایلی لازم شود شکم، کبد یا کلیه‌هایم را دربیاورند ــ اگر اصلاً چنین چیزی ممکن باشد ــ باز هم می‌توانم بگویم خودم و اندام‌هایم. اما اگر سرم را از دست بدهم، در آن‌صورت چه می‌توانم بگویم؟ خودم و بدنم، یا خودم و سرم؟ سر، که حتا عضوی از جنس دست و پا نیست، با چه منطقی عنوان من را از آنِ خود کرده؟ به‌این‌خاطر که حاوی مغز است؟ اما لاروها و کرم‌ها و احتمالاً انواع دیگری از موجودات هم هستند که مغز ندارند. دربارهٔ چنین مخلوقاتی چه می‌توان گفت؟ آیا در جایی مغزهایی هستند که بگویند: خودم و کرم‌هایم؟»

کتاب صوتیرولان توپورچالش کتابخوانی طاقچه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید