سقا علمدار
سقا علمدار
خواندن ۳ دقیقه·۹ ماه پیش

کتاب من میترا نیستم


من میترا نیستم
زندگی و خاطرات شهید نوجوان، زینب کمایی

نوجوان بودم که کتاب راز درخت کاج رو خوندم و با این شهید عزیز آشنا شدم
و چند ماه پیش، به بهانه پویش کتابخوانی‌ مادران شریف،‌ نسخه صوتی کتاب من میترا نیستم رو گوش دادم و خاطرات این زندگی کوتاه و پربار رو مرور کردم.

نویسنده هر دو کتاب یک نفر هست، معصومه رامهرمزی
و در کتاب من میترا نیستم، سعی کرده مصاحبه‌های بیشتری انجام بده و کتاب قبلی رو کامل تر و زیباتر کنه.

قالب ظاهری کتاب خیلی زیباست
هم طرح جلد گل گلی و هم داخل کتاب که مثل دفتر مشق‌های قدیمیه و همین زیبایی ظاهری باعث میشه آدم بیشتر رغبت کنه به خوندنش یا هدیه دادنش.

زینب (میترا) و خانواده‌اش به خاطر حمله عراق به شهرهای جنوبی ایران مجبور میشن شهرشون رو ترک کنند و به یکی از شهرهای استان اصفهان بیان.
خواهر ها و برادر های بزرگتر زینب هر طور شده مادر رو راضی میکنن تا برگردن و از شهرشون دفاع کنند و زینب، علی‌رغم میل قلبی‌ش میمونه تا کمک‌کار و غمخوار مادر باشه.

اما کسی نمیدونه که زینب نوجوان در شهری کیلومتر ها دورتر از خط مقدم، کارهایی می‌کنه که هم خیلی موثره برای اسلام و انقلاب و هم خار چشم منافقان میشه طوری که به طرز مظلومانه ای به شهادت میرسه …

زینب تحت تاثیر تربیت مادر و مادربزرگش، هر روز علاقه‌ی بیشتری به دین و اعمال عبادی پیدا می‌کنه و از هر فرصتی برای یادگیری و رشد معنوی خودش بهره می‌بره.
توصیه‌های استاد اخلاق رو که با واسطه میشنوه، اجرا می‌کنه و اهل نماز شب و دعا و عبادت میشه.
سعی می‌کنه توی مدرسه و مسجد فعال باشه و به عیادت جانبازان بره و باهاشون مصاحبه کنه و این مصاحبه‌ها رو توی مدرسه به بقیه دوستاش انتقال بده.

ماجرای تغییر اسمش هم خیلی زیبا و خواندنیه، جایی که تصمیم میگیره دیگه میترا نباشه و اسم زینب رو برای خودش انتخاب می‌کنه.

یک نقطه‌ی خیلی برجسته در زندگی زینب، تلاشش برای خودسازی و مراقبه و محاسبه بوده و یادداشت هایی که توی دفترش مینوشته، خیلی خوب حال و هوای معنویش رو نشون میده.
عکس بخشی از این دستنوشته ها توی قسمت عکسهای پایان کتاب اومده.

خلاصه اینکه همه‌ی خانم ها و دخترا از خوندن این کتاب لذت و بهره معنوی میبرن‌.


برشی از کتاب:

زینب در خانه یا می‌خواند یا می‌نوشت یا کار می‌کرد. اصلاً اهل بیکار نشستن نبود. چند تا دفتر یادداشت داشت. از کلاس‌های قرآن قبل از جنگ تا کلاس‌های اخلاق و نهج‌البلاغه در شهر رامهرمز و سخنرانی‌های امام و خطبه‌های نماز جمعه، همه را در دفترش می‌نوشت. خیلی وقت‌ها هم خاطراتش را می‌نوشت، اما به ما نمی‌داد بخوانیم. برنامهٔ خودسازی آقای مطهر را هم جدول‌بندی کرده بود و بعد از دو سال مو‌به‌مو انجام می‌داد. هر دوشنبه و پنجشنبه روزه می‌گرفت. غذای ساده می‌خورد.

*
بعد از خاک‌سپاری، خواب دیدم که زینب آمده و به من می‌گوید:«مامان، غصه من رو نخوری، برای من گریه نکن. من حوزه نجف اشرف درس می‌خونم.»
آن شب توی خواب خیلی قشنگ شده بود. بعد از انقلاب تصمیم گرفته بود حوزه علمیه قم برود، حال به حوزه نجف اشرف رفته بود.

این پست رو برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتم.


خرید نسخه صوتی و الکترونیکی کتاب «من میترا نیستم» از فراکتاب

دختران شهیدچالش مرور نویسی فراکتابفراکتابمادران شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید