ویرگول
ورودثبت نام
سقا علمدار
سقا علمدار
خواندن ۴ دقیقه·۷ ماه پیش

کتاب پاییز آمد

کتاب پاییز آمد
خاطرات فخرالسادات موسوی
همسر سردار شهید احمد یوسفی

این کتاب با خاطرات زندگی فخرالسادات خانم از دوران کودکی شروع میشه.
توصیفات و قلم نویسنده خیلی زیباست
و ما با این دختر خانم و خانواده ش مراحل مختلف رو حس می‌کنیم. پدرشون نظامی بودن و به همین خاطر بارها از این شهر به اون شهر رفتن و نهایتا ساکن شهر زنجان شدن.

دوران نوجوانی شون مصادف با روزهای انقلابه و پر از تلاش و فعالیت برای پیروزی و بعدش تثبیت و حفظ انقلاب.
فعالیت های مختلفی در سپاه داشتن و توی یک جلسه کاری که همه آقا بودن، به جز فخرالسادات، همدیگه رو می بینند و به هم دل می‌بندن و بعد هم خواستگاری و ازدواج.

خانواده دختر خانوم به خاطر شرایط سخت زندگی با یک نظامی، مخالف ازدواجشون بودن ولی نهایتا با تلاشهای برادر، راضی میشن.
برای عقد دو تایی میرن تهران تا حضرت امام عقدشون رو بخونن و البته یه نفر دیگه نهایتا خطبه رو میخونن
و برمیگردن
و زندگی عاشقانه شون رو شروع میکنن

فخری خانم از یک خانواده نسبتا ثروتمند وارد یک خونه زندگی ساده و پر از قناعت میشه
و بعد از مدتی هم فرزند اول و دومشون به دنیا میان.
کمک های شهید توی کارهای خونه و بچه داری خیلی زیباست و البته عشق شون به همسر و بچه ها.

و نهایتا اعزام به جبهه و دوری و شهادت همسر …

حیف که این کتاب با شهادت تموم میشه و روایت زندگی این بانو در سالهای بعد از شهادت شوهرشون در کتاب نیومده.
ولی باز هم کتاب زیبا و خواندنی و سرشار از عشق و عاطفه ست.

یکی از نکاتی که شاید وجه تمایز این کتاب با بقیه کتابهای همسران شهدا بود، این بود که ایشون چند سالی توی پشتیبانی سپاه کار میکردن و توی شهر خودشون و در کنار خانواده بودن و همین باعث شد حضور شهید توی خونه پررنگ تر باشه.
چندجای کتاب می بینیم که ایشون وقتایی که خونه هستن توی طرف شستن، آشپزی و شستن لباس و کهنه‌های بچه کمک میکنن بدون هیچ منتی و به همسرشون میگن ببخشید که من زیاد خونه نیستم و نمیتونم کمکت کنم‌.
حتی سعی میکردم به دوستانشون هم به صورت عملی یاد بدن که مرد باید توی خونه کار کنه هرچقدر که می‌تونه.
و این نکته خیلی مهمیه، تازه توی سالهای اول انقلاب که اکثر مردها نگاه سنتی داشتن و کار خونه رو وظیفه ی زن میدونستن و کمک توی کار خونه رو به نوعی کسر شأن میدونستن برای خودشون.

یک نکته ای که دیدم بعضی دوستان بهش نقد داشتن، پرداختن به جزئیات ظاهری و گفتگوهای عاشقانه شهید و همسرشون بود. که اتفاقا به نظرم گفتن این نکات برای شناخت بیشتر شهید لازمه و نباید سانسور بشه.


برشی از کتاب پاییز آمد:

به صورتش لبخند زدم و گفتم: «احمد تو خیلی مهربان و با انصاف هستی.»
گفت: «تو هم نجیب و و باوقاری. فقط یک کم حساسی.»
گفتم: «من وقتی با تو ازدواج کردم، فکر کردم شاید مثل بعضی از پاسدارها که اجازه نمی‌دهند توی خانه موسیقی پخش شود، همسرشان برقصد و لباس‌های رنگارنگ بپوشد، باشی. اما تو خودت از من می‌خواهی برایت آواز بخوانم. از سر و لباسم تعریف می‌کنی. تو باعث می‌شوی احساس شادی و اعتمادبه‌نفس کنم. حس کنم زن زیبا و جذابی هستم.»
احمد صورتم را بوسید و گفت: «خب هستی! تو همسر زیبای من هستی! این‌که به زن اجازه ندهی در کنار همسرش، در چهاردیواری خانه‌اش، بپوشد و برقصد و شاد باشد واقعاً جز تعصب و تحجر نمی‌تواند باشد. من با زندگی تجملاتی و اسراف مخالفم. تو هم هستی. ما هر دو انقلابی هستیم. انقلاب یعنی تغییر دادن درون به ساده‌زیستی، دوری از عافیت‌طلبی، اما بهره‌مند شدن از لذت‌های حلال نعمتی است که اگر از خودمان دریغ کنیم، ثوابی در آن نیست و اتفاقاً باعث تکبر و بهتر دیدن خودمان از دیگران هم می‌شود.

حرف‌های احمد منقلب و احساساتی‌ام کرد. از ته دل آه کشیدم و خیره شدم به او که داشت به پشت علی می‌زد تا آروغ بعد از شیرش را بزند. با خودم فکر کردم او استاد من است. من کنار احمد انسان کامل‌تری هستم. همان لحظه فکر کردم تحمل از دست دادن هر کدام از اعضای خانواده‌ام را دارم، اما تحمل از دست دادن احمد را ندارم. من زن خوش‌بختی بودم، اما عاشق بودن و زندگی کردن با کسی که می‌دانی جانش را آماده‌ی فدا کردن در راه حق کرده‌است، سخت دردناک است.

ناخودآگاه پرسیدم: «احمد تو مرا دوست داری؟»
علی را گذاشت سر جایش، با تعجب نگاهم کرد و گفت: «این چه سؤالی است! خب معلوم است که دوستت دارم.»
گفتم: «چقدر؟»
کمی فکر کرد و گفت: «نمی‌دانم، اگر بگویم به اندازه کل دنیا دروغ گفته‌ام.»
گفتم: «ولی من تو را از دنیا هم بیشتر دوست دارم.»
خندید و گفت: «آها … عجله کردی سید خانم … من اصلاً دنیا را دوست ندارم. دنیا مادیات است. تو عشق معنوی من هستی. مادیات برایم ارزشی ندارد و خیلی زود عادی می‌شود. من تو را به اندازه‌ی جان خودم که دوست دارم آن را در راه خدا فدا کنم دوست دارم. فقط همین را می‌توانم بگویم.»

📚 صفحات ۱۲۴ و ۱۲۵ کتاب پاییز آمد

نسخه صوتی کتاب پاییز آمد رو میتونید از فراکتاب تهیه کنید.<br/>

این پست رو برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتم.

چالش مرور نویسی فراکتابفراکتابمادران شریفهمسر شهید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید