بهار سال یکهزاروچهارصد خورشیدی در میان جمعی از دوستان چند غزل حافظ را براساس مبانی فلسفی اش شرح کردم. دست نویس هایی که برای این جلسات آماده کرده بودم را به تناوب اینجا می گذارم به این امید که آن کس که باید و شاید روزی بخواند و برای من دعا کند که روانم در آرامش باشد. نه پنج روزه ی عمر است عشق روی تو ما را. وجدت رائحه الود ان شممت رفاتی:
هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
هرچه هست: هرچه ایراد و نقص هست. حذف به قرینه معنوی: قامت ناساز بی اندام ما.
همچنین هرچه هست را اگر به معنای مطابقی بگیریم، یعنی به قرینه معنوی توجه نکنیم و به معنای هرچه ایراد و نقص نگیریم می شود هر "چیز" که وجود دارد.
در معنای اول یعنی تمام نقص ها و ایرادها و مشکلات تقصیر ماست و از جانب تو نیست.
در معنای دوم یعنی هر چیز که وجود دارد محدود در ماهیت خودش است. به تعبیر افلاطون هر چیز که به وجود می آید، در لحظه ای که به وجود می آید، یعنی برای خودش چیزی می شود در عالم، در همان لحظه محدود می شود. زندانی می شود در حدود خودش. تنها می شود. پیش از آن - که هنوز چیزی نبود - پیوسته بود با وجود نامتناهی. همین که چیزی شد جهان تقسیم می شود به او و غیراو. همه عرصه هستی با او غیر می شود، با او بیگانه می شود. او تنها می شود در خودش. تنها می شود در حدود قامت ناساز بی اندام خودش. این تنهایی، این زندانی شدن، هزینه ای است که برای چیزی شدن پرداخت می شود. به همین علت رضی در ساقی نامه می گوید:
الهی به جان خراباتیان، از این تهمت هستی ام وارهان، به خمخانه ی وحدتم راه ده، دل زنده و جان آگاه ده.
و در ادامه: به میخانه آی و صفا را ببین، مبین خویش را و خدا را ببین.
بنابراین وقتی این دو معنی را برهم مطابق می کنیم به این نتیجه می رسیم که شاعر اساسا چیزی بودن موجودات را یک نقص و ایراد و مشکل می داند. همین چیزی شدن، ماهیت و هویت و فردیتی داشتن خود عامل نقص و محدودیت و کم بهره ماندن و کوتاه ماندن از تشریف وجود است.
به مصرع دوم دقت کنیم: ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
تشریف دومعنی دارد. در معنای اول یعنی هدیه ای از جانب کسی بسیاربلندمرتبه تر به آدم داده شود. معمولا هم لباس و خلعت مرسوم بوده از پادشاهان مثلا. تشریف در این معنا با قامت و بالا تناسب دارد. در این معنا هدیه چیزی است جدا از اعطاکننده هدیه.
تشریف تو: تو منظور خدا یا همان وجود است. بنابراین در این معنای تشریف منظور خلقت است. طوری که انگار خدا وجودداشتن را از جایی برداشته و به انسان هدیه داده. این تلقی از خلقت، وحدت وجودی نیست.
اما در معنای دوم تشریف به معنای آمدن خود فرد بلندمرتبه نزد فرد پایین مرتبه است. همان که امروز می گویند تشریف آوردید. یعنی خودتان را هدیه دادید.در این معنی دوم که وحدت وجودی است یعنی به وجودآمدن چیزها حاصل تشریف آوردن، آمدن وجود یعنی خدا به نزد موجودات است. در این معنی اگر کنار مصرع اول بگذاریمش به این می رسیم که شاعر تمام نقص ها و محدودیت ها را حاصل ماهیت و چیزی بودن خود می داند و افسوس می خورد – افسوسی که بی نوشته شدن در جای جای این بیت نهفته است.- که چرا در فنا و نابودی نیست که تماما غرق و متصل به وجود نامتناهی باشد و چنین تنها و زندانی در حدود خود است؟ چرا با تمام هستی غیر و بیگانه شده؟
علاوه بر این معنای فلسفی اگر به معنای اول هم نظر کنیم می بینیم که شاعر تمام ایرادها و بدیها را به خود و موجودات جهان نسبت می دهد و نه به وجود نامتناهی. این یادآور فضیلت ادب و عشق است که فضیلتی است انسانی در مقابل رذیلت منیت و زیرکی که متعلق به ابلیس است. در مثنوی ذیل حکایت روییدن خروب در مسجدالاقصی مولوی به زیبایی این را توضیح می دهد که آدم اگرچه می دانست هرچه می شود از جمله خوردن آن گیاه ممنوع در بهشت ذیل اراده الهی است ولی از روی ادب گفت من اشتباه کردم و تقصیر من بود و مرا ببخش. ولی ابلیس خواست زیرکی کند و بخاطر منیتی که داشت خود را مبرا کند و محاجه جبری با خدا کرد که اراده تو بود که من نافرمانی کردم: زیرکی زابلیس و عشق از آدم است.
زیرکی بفروش و حیرانی بخر، زیرکی ظن است و حیرانی نظر. نزد خود حافظ این معنا از ادب بارها تکرار شده: گناه اگرچه نبود اختیار ما حافظ، تو بر طریق ادب باش و گو گناه من است.