هدف شما در زندگی باید چیزی مشخص و جزیی باشد. اگر چیزهای کلی مبهم مثل شهرت، قدرت، ثروت را هدف زندگی خود قرار دهید نخواهید توانست برای لحظه های عمر خود، کارها و تکالیفی طراحی کنید تا به آنها بپردازید. چون برای رسیدن به چیز مبهمی مثل شهرت، سلسله مراتب کارهای مشخصی که لازم است انجام شود وجود ندارد. بنابراین زندگی شما فاقد یک سیر مرحله به مرحله انجام کارها و تکالیف خواهد شد و در نتیجه زندگی تان بی معنا می شود و از خوشبختی به دور خواهید بود.
چند مثال از اهداف مشخص جزیی به شما می گویم. مثلا اینکه من باید پزشک یا مکانیک شوم مشخص و جزیی است. گاه افراد می خواهند مشهور یا مقبول اجتماعی یا ثروتمند شوند یعنی هدفشان همان چیز مبهم و کلی است و فکر می کنند مثلا پزشک شدن آنها را به آن هدف خواهد رساند. این افراد در مسیر خوشبختی نیستند و به دلیل همین اشتباه در هدف گذاری، تبدیل به آن افرادی می شوند که معمولا درباره شان گفته می شود که زندگی موفقی دارند اما خوشبخت نیستند. اما کسی که خود پزشک شدن یعنی انجام مستمر کار پزشکی برایش هدف است حتما اگر به آن برسد خوشبخت خواهد بود. یک مثال دیگر از هدف مشخص و جزیی: من باید صاحب یک ماشین بنز مدل فلان بشوم. این هدفگذاری از شناخت و علاقه ی برخاسته از شناخت به صنعت خودروسازی می آید بنابراین دستیابی به آن واقعا صاحب این هدف را خوشبخت می کند. اما اگر هدف چیز مبهم کلی یعنی ثروتمند بودن و ثروتمندنمودن باشد، فرد مصداق کسانی خواهد شد که ثروتمندند اما خوشبخت نیستند. اهداف جزیی و مشخصی که به فعالیت خاصی اشاره دارند، در ایجاد و حفظ خوشبختی انسان تاثیر ماندگارتری دارند تا اهدافی که مبین ِ مالکیت هستند. مثلا در همین دومثال، مشغول بودن به فعالیت پزشکی هدفگذاری عاقلانه تری است تا داشتن یک ماشین. فعالیت ها هم در ایجاد خوشبختی به یک اندازه تاثیر ندارند. مثلا فعالیت پزشکی چون تمام لحظات زندگی را دربرنمی گیرد و فقط مشتمل بر ساعات کاری است تاثیر کمتری در خوشبختی انسان دارد نسبت به فعالیت پایبندبودن به اصول اخلاقی شخصی. بنابراین بهترین نوع هدفگذاری برای زندگی تعیین اصول اخلاقی برای خود و پایبندی تمام وقت به آن اصول است.
شاید برای خیلی از شما باورنکردنی بنظر برسد اما خوشبخت ترین فرد کسی است که در تمام لحظات زندگی خود می کوشد عدالت درونی خود را حفظ کند. یعنی جایی که باید لذت ببرد به اندازه لذت ببرد. جایی که باید رنج بکشد به اندازه رنج بکشد. جایی که باید عصبانی شود به اندازه عصبانی شود. جایی که باید بخندد به اندازه بخندد و... هیچ زندگی ای به اندازه ی زندگی چنین فردی بابرنامه و معنادار نیست. هیچ زندگی ای به این اندازه کار و تکلیف مرحله مرحله در تمام لحظات عمر و در نتیجه پیشرفت و بهبود شخصی به انسان نمی بخشد و هیچ زندگی به این اندازه سازگار با نحوه ی بودن ِ انسان نیست. ممکن است انسان در تشخیص و اجرای عدالت یعنی کار درست در هرلحظه و هرموقعیت در زندگی موفق نباشد ولی آن خوشبختی مذکور ربطی به موفقیت ندارد. برای رسیدن به مرحله ی استادی در تشخیص و اجرای عدالت یعنی کار درست سالها و سالها تمرین و آزمون و خطا لازم است. همانطور که یک دانشجوی پزشکی و یک شاگرد مکانیک برای رسیدن به آن مرحله ی استادی باید سالها تمرین و خرابکاری کند و از همان خرابکاری ها بیاموزد. اما دانشجو و شاگرد مذکور در تک تک لحظات آموزش و آزمون و خطاهایش هم خوشبخت است چون در مسیر هدفی مشخص حرکت می کند. انسان اخلاقی هم به همین معنا حتی در مواجهه با خطاها و شکست های خود، خوشبخت است چون آنها را محاسبه کرده و در مسیر پیشرفت خود به سمت بهترشدن مورد ارزیابی قرار می دهد و همین کار به تک تک لحظات عمر او معنا می بخشد.