پلوتون
پلوتون
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

چالش کتابخوانی طاقچه: هیچ ملاقاتی تصادفی نیست

اسم کتاب عجیب و به فکر فرو برنده هست! حتی اگه بهش باور نداشته باشی مثل من! این کتاب رو بیش از دو سال پیش توی ویترین کتابفروشی ها دیده بودم اما هربار به دلایلی از خوندنش صرف‌نظر میکردم. چون فکر میکردم زرده و الان وقتش نیست! گذشت و گذشت تا این پاییز! پاییزی که باهام مهربون نبود و در عین حال که منتظر یه خبر خوب بود و تمام نشانه‌ها حاکی از این بود که این کار میشه اما نشد! حجم غم و ناراحتی و گریه‌هایی که کردم قابل تصور نیست! کاملا به هم ریخته بودم چون خیلی امیدوار بودم به نتیجه کار و از خدا و کائنات و همه‌چیز گلایه داشتم... اما چاره‌ای نبود... آنچه رخ داد رو نمیشه عوض کرد! سخت و تلخ بود اما به خودم قول داده بودم این یک‌سال هر اتفاقی افتاد از چالش کتابخوانی‌ام جا نمونم و هرماه حداقل حداقل یک کتاب رو بخونم و خب چالش این ماه طاقچه کتابی بود که با عینک فلسفه به دنیا نگاه کنه، توی کامنت‌های پست پیشنهادی طاقچه برای چالش مهرماهش اسم این کتاب رو دیدم و یادم افتاد به وقت‌هایی که از پشت شیشه کتابفروشی بهم چشمک میزد و احساس کردم حالا وقتشه! حالا داره صدام میزنه و میگه ملاقات ما تصادفی نبود! حالا وقتشه منو مهمون خودت کنی! نسخه الکتریکی رو خریدم و شروع کردم به خوندن. کتاب از فلسفه صوفی میگه... فلسفه‌ای عرفانی که درباره رابطه خالق و مخلوقه، اینکه چرا گاهی هرچه تلاش و تقلا میکنیم نمیشه و سعی میکنه در خلال یه رمان نه چندان بلند برامون از چیزهایی بگه که قلب‌مون رو آروم کنه و بهمون این باور رو بده که خداوند خیر مطلق است اگر به برنامه‌ریزی و رمان‌بندی‌اش اعتماد کنیم و همه‌چیز رو با دید عجولانه یک انسان نگاه نکنیم.‌ نویسنده ترک هست و کتاب هم حالت زندگی نامه داره و هم حالت رمان و این به جذابیتش خیلی کمک کرده‌. کتاب بسیار بسیار تحت تاثیر اندیشه‌های شمس و مولوی نوشته شده و از یک ملاقات تصادفی و سپس عزم به یک سفر هفت روزه تحت عنوان حج شروع میشه و طی اون ما با آدم‌های مختلف و سرگذشت‌های مختلف و ارتبا‌ط‌شون با شخصیت اصلی داستان پی میبریم. به اینکه هرکسی با یک هدف و رسالت وارد زندگی ما میشه و اگر هوشمند باشیم دور یا زود نقشش رو خواهیم فهمید... انتهای این سفر هم به بازدید از قونیه ختم میشه که درهم گره خوردن سخصیت‌های کتاب با حال و احوالات شمس و مولوی به نظر من نقطه عطف و پایان زیبایی برای داستان بود! به اینکه گاهی باید فقط تسلیم بود! تسلیم حتی ناملایمات و تلخی‌ها! تسلیم زهرها که به قول مولوی اگه شد یک خیر است و اگر نشد هزار خیر!

خوندن این کتاب توی این روزها و با حال نامساعدم رو تصادفی نمیدونم، نمیتونم بگم دیگه ناراحت نیستم! چون اتفاقی که برام افتاد خیلی قلبمو مچاله کرد اما دارم خودمو دلداری میدم که طبق فلسفه کتاب این اتفاق هم بی‌حکمت نبود و باید در مسیر زندگی‌ام اتفاق می‌افتاد... و شاید بعدها بتونم بهتر درکش کنم! شاید هم نه! اما در هرصورت تا بوده و هست روال دنیا بر همین اساس بوده... گاهی شدن و چه بسا بیش از اون نشدن‌ها!

از خوندنش راضی‌ام. وقت مناسبی به دادم رسید‌ بهش چهارامتیاز میدم و کلی جمله ازش بریدم و توی طاقچه به اشتراک گذاشتم. به شما هم پیشنهاد میدم بخونیدش!

لینک مطالعه کتاب در طاقچه:

https://taaghche.com/book/138580
چالش کتابخوانی طاقچهزندگی هوشمندمطالعه کتابطاقچه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید