مه سا
مه سا
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

شب بهاری در زادگاه

۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳_ زادگاه
الان نیمه شبه، هوای بهار ی حس خوبی داره ی خنکی‌خاصی داره..صدای غورباقه ها شنیدنیه ان موقع‌هاا...بوی سبزه ها ... عاشق این بو ام
منو یاد نوجوانیم میندازه یاد همون روزایی ک ی کتاب میبردم بالای ایون و رو قالی دراز میکشیدم و ی پتو می‌کشیدم رو خودم و درس‌میخوندم
گاه گاهیی ب گوشیمم نگاه میکردم و انتظار میکشیدم و یهو صفحه گوشی روشن میشد و ی‌ نوتیفیکیشن پیام مینشت رو گوشیمو و
ی لبخند رو کنج من

صدای قهقه هام توی گوشم پخش اون حسی ک ته دلم هیجان داشت تو اون دوران دوباره تداعی شد.

وقتی از روی سکو رد شدم یهو چشم به اون آیینه ایی افتاد ک موقع مدرسه میرفتم جلوی همون آیینه و مقنعه ام رو مرتب میکردم ، مانتو و شلوارم سرمه ایی رنگمو ی دست خیس میکشیدم‌روش و بدو از پله ها پایین میرفتم ک‌منتظر سرویس مدرسه ام بمونم

اما وقتی به ایینه نگاه کردم دنبال دختری گشتم ک سال ها پیش بودم!

آه.....

یهو صدای دختر بچه ای ب گوشم رسید ک دختر‌من بود... یهو ب یاد آوردم ک‌من ی مادرم

یهو موهای بابا رو دیدم ک وقتی‌ سرش رو روی بالشت میزاره چقد سفید شده

یهو دستای مامانو دیدم ک چقد پیر شده

یهو دیدم عموم‌ دیگ نیست

یهوی دیدم همه‌چی تغییر کرده....همه چی


Rainmoon




یهوآوردم ک‌منآیینه اییآیینه مقنعه‌اماردیبهشت ۱۴۰۳
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید