پس از 50 سال عمر گرفتن از خدا و کلی تلاش و زحمت تازه فهمیدم هیچ کاری نکردم ، البته نه اینکه واقعا هیچ کاری نباشه اما از درون از خودم راضی نیستم بنظرم نداشتن مربی و یا یک مشاور متخصص در حوزه مهارتهای ارتباطی و خصوصا زندگی شخصی و شغلی ضربه سختی به وجودم زد .
اصلا فکر نمی کردم در سن 50 سالگی دچار بحران هویت بشم ، انگار باید همه چیز رو دوباره از صفر شروع کنم
و مجدد استارت بزنم . از خودم سوال میکنم آیا واقعا وقتی دارم ؟ یک فکری دایم در ذهنم میگوید 90 دقیقه زمانت تمام شده و در وقت اضافه زندگیت هستی و محدویت زمان داری . پس تا اونجا که میتونی با تمام توان و از اعماق قلبت کارهای رو انجام بده که عاشقشون هستی و از هر ذهنیتی که مانع ایجاد میکند جلوگیری کن و به فکر های نا متناسب به هیچ عنوان توجه نکن .
قسمتی از روزه مرگی های یک انسان 50 ساله .