چی بنویسم از این دل شکست خورده ام .چطور خرده ریزه های دل شکسته ام رو از پشت در جمع کنم اشکم داغه داغ بر گونه ام جاری شده چطور نفسم رو حبس کنم که ضجه های دلم گوش فلک رو کر نکنه! اونقدر خسته بودم که به زور نمازم رو تموم کردم.ولی با شنیدن حرفهای.....خستگی تنم خودش رو باخت اونقدر حرفهاش آتیشم زد که دیگه همه چیم رو در یک آن باختم خواب از چشام پرید. خستگی سهل است هزار درد هم که داشته باشم همه رو فراموش کردم صدای درونم بد جوری شکست. ای خدا!ای خدا!