از همه جای این دنیا سکوت را یاد گرفته ام وقتی از همه کس و همه جا دلم میگیره تنها سکوت. نصیبم میشه آخه وقتی کسی آزارم میده ازبس که دوستشون دارم نمیتونم و دلم نمیاد باهاشون جر و بحث کنم به همین دلیل فقط سکوت میکنم که این هم باعث میشه خیلی دلخور باشم و اشک دلم دربیاد حتی نمیتونم اشک چشمانم رو در بیارم آخه اونوقت عزیزای دلم وقتی می بینند گریه میکنم ناراحت میشن و بیشتر عصبانی میشن .پس مجبورم تو دلم گریه کنم واسه همینه که من بیشتر سکوت میکنم و اونا بیشتر ضربه میزنن بهم .
وقتی دلتنگم نباید دلتنگی ام رو بروز بدم چون میگن ازبس سوسولی تو،تو هم که نمیزاری آدم راحت باشه.
وقتی دل نگرانم میگن تو هم شورش رو در آوردی بسه دیگه بابا ،ولمون کن .
شماها بگین من چی کار کنم ؟
کجا برم ؟
ذله شدم اصلاً تو دلم صفایی نمونده،زنهار از این همه نفس های مبهم،زنهار از این سکوت پر هیاهو
صبح ،شب ، روز ، همه برام بی معنی شده
آیا منی هم موجود هست ؟ اینها از بس من من هستند پس منه وجود من کجا هست ؟منه من هم شده مال اینها
مکنه