الان چند روزه من ایستاده ام ولی زمان می گذرد زمان در حرکت است ولی من نشسته ام در کنج هر مکانی در کنج سکوت
آهی از ته دلم می کشم تا رگهای گرفته ام باز شوند ولی دمی نشده باز پر می شوند از هیاهوی وجودم فریادی در سکوت خانه می کشم تا نفس حبس شده ام بتواند کمی باز شود ولی جز صدا کاری از دستش بر نمی آید.
واقعا چه تلخ است هیچ چی حال آدمو خوب نکنه! چه درد و غم دلهره آوری که نه زمین می فهمدش نه زمان!
چه بد و بدتر است که فقط بشینی و جز بی خبری و افسوس کاری از دستت بر نیاد حتی اشک و فریاد هم حالت رو خوب نکنه شنیدی طرف میگه یه جوری ام الان من یه جوری ام که نه میشه توصیفش کرد نه میشه درباره اش نوشت
ای خدا!!!!!!!! یعنی میشه یه روز تمام اینا تموم بشه یعنی میشه نصف شبی که بیدار میشم دلم آروم باشه صبح که بیدار میشم ذهنم درگیرش نباشه دم به ثانیه دلم نلرزه!
انشاالله میشه میشه اگر خدا بخواد کن فیکون میشه همه چی درست میشه دل منم آروم میشه
خدایا به خداوندیت قسم مشکلات همه رو حل کن
خدایا تو رو قسم به مهربونیت تمام مریضا رو شفا بده
پروردگارا من به تو ایمان دارم هیچ کس رو از در درگاهت نمیرانی من پناهنده ی درگاهت شدم دست خالی برنگردانم امیدم تویی پناهم تویی! پناهم بده