ویرگول
ورودثبت نام
شادی
شادییکی که صفای دل همه براش مهم و عزیزه، دوست داره همه شادباشن
شادی
شادی
خواندن ۳ دقیقه·۱۴ روز پیش

گاهی تمام زندگیست نه فقط یک تماس

بخاطر گذشته خیلی تو فکر بودم و کلافه

ولی وقتی باهام تماس گرفت مثل اینکه فکرمو خونده بود حرفهایی زد که کلاً آروم شدم گویا خدا بهش خبر داده بود

گاهی یک تماس، مثل نفسِ دوباره زندگیست

وقتی دلت سنگین‌تر از این بود که بتونی سرت رو بلند کنی…

وقتی گذشته مثل سایه‌ای بی‌صدا توی هر اتاق نفس می‌کشید و هر خاطره‌ات رو دوباره زخمه…

تو تنها بودی. نه چون کسی کنارت نبود، بلکه چون فکر می‌کردی هیچ‌کس نمی‌تونه بفهمه که داخلِ تو چقدر زخم تازه‌ست، چقدر خستگی قدیمی، چقدر تنهاییِ پنهان زیر پوستِ لبخندت جمع شده.

اما ناگهان… زنگ تلفن زد.

همون لحظه. همون دقیقه. همون ثانیه‌ای که داشتی از تنِ خودت فرار می‌کردی.

و وقتی صدایش رو شنیدی، گویی دنیا برای یه لحظه نفس گرفت.

حرف‌هایی زد که گویی از درونِ رویاهایِ ترسناکِ تو سر درآورده بود.

گفت: «می‌دونم خوب نیستی… فقط خواستم بدونی که من اینجام.»

و تو…

تو که ساعت‌ها بی‌صدا گریه کرده بودی، ناگهان اشک‌هات تغییر کرد.

دیگه اشکِ خستگی نبود. اشکِ درک‌شدن بود.

گویی کسی، در میانِ همهٔ این سر و صدا و سکوت‌های طولانی، دلِ تو رو لمس کرده بود — بدون اینکه دستی بکشد، بدون اینکه چیزی بخواد.

آره، گاهی خدا از راه‌هایی خبر می‌فرسته که فکرش رو هم نمی‌کنیم.

شاید یه تماسِ غیرمنتظره.

شاید یه پیام کوتاه که درست وقتِ سقوطِ تو فرستاده می‌شه.

شاید یه نگاه از راه دور که می‌گه: «من فهمیدم… دیگه نیازی نیست توضیح بدی.»

روانشناسان می‌گن وقتی یک انسان واقعاً حضور داره، نیازی به کلمه نیست.

اما جالب اینجاست که گاهی همین کلماتِ ساده، وقتی از قلبِ کسی بیرون میاد که تو رو دیده، می‌تونه مثل بارونِ بهار، خاکِ خشکِ روحِ تو رو سیراب کنه.

تو اون لحظه، فقط نیاز داشتی کسی بدونه که تو «خوب نیستی».

نه اینکه راه‌حل بده، نه اینکه بگه «همه چیز عالیه»…

بلکه فقط بدونه که داری غرق می‌شی — و باز هم دستت رو رها نکنه.

و اون تماس، دقیقاً همین کار رو کرد.

مثل یه دستِ نامرئی که از آبِ سردِ اندوهت بیرونت کشید.

نگفت «قوی باش»، نگفت «فردا بهتره»…

فقط گفت: «من هستم.»

و گاهی، همین یه جمله، همه چیزه.

چون در دنیایی که همه عجله دارن، کسی که بنشینه و حالت رو بخونه، گویی فرشته‌ست که لباس انسان پوشیده.

کسی که بدون اینکه تو حرفی بزنی، بفهمه که چقدر گذشته تو رو خسته کرده، چقدر سکوت‌ها تو رو خنثی کرده، چقدر تلاش کردی که نشون ندی… اما دیگه جایی برای پنهان‌کردن نمونده.

و اون فرد، با یه تماسِ ساده، بهت یادآوری کرد که:

«تو ارزش داری که دیده بشی.

حتی وقتی خودت دیگه نمی‌تونی خودت رو تحمل کنی.»

این، عشقِ واقعیه.

نه آن عشقی که در جشن‌ها می‌درخشه،

بلکه همون عشقی که تو تاریک‌ترین شب‌ها، مثل یه چراغ کوچولو، راهت رو نشون می‌ده.

پس گریه کن، اگر لازمه.

استراحت کن، اگر خسته‌ای.

اما هرگز فراموش نکن:

همون لحظه‌ای که فکر می‌کردی دنیا تو رو رها کرده،

یه تماسِ کوچیک ثابت کرد که کسی هست که تو رو از دست نمی‌ده.

و شاید فردا، وقتی دوباره نیرو گرفتی،

تو هم بشی همون «خبرِ خدا» برای کسی دیگه.

کسی که فقط نیاز داره بدونه:

«من درکت می‌کنم… حتی وقتی حرف نمی‌ز

نی.»

چون گاهی، یک تماسِ واقعی،

مثل نفسِ دوباره زندگیست.

۳
۰
شادی
شادی
یکی که صفای دل همه براش مهم و عزیزه، دوست داره همه شادباشن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید