بنیامین خان زاده
بنیامین خان زاده
خواندن ۳ دقیقه·۲ ماه پیش

کنکور، جنگ، امید


اضطراب وحشتناکی تمام وجودم را فرا گرفته بود. با تمام تلاشم سعی می‌کردم از چنگال سنگینی که گلویم را می‌فشرد، رها شوم... اما انگار هیچ راه نجاتی نبود! همه‌ی این شرایط به خاطر یک موضوع ساده اتفاق افتاده بود: دوباره درصدهایم کم شده بودند!

کنکور برای برخی مهم‌ترین آزمون زندگی است و برای برخی دیگر بی‌اهمیت، اما من اینجا می‌خواهم تجربه‌ی شخصی خودم را از این سال سرنوشت‌ساز بیان کنم؛ سالی که سخت‌ترین دوران زندگی‌ام بود. کنکور برای من آخرین امید رسیدن به هدفم بود. پس از شکست در المپیاد – که آن را در فرصتی دیگر توضیح خواهم داد – به فردی شکست‌خورده، عصبی، افسرده و ناامید تبدیل شده بودم. پنج سال تلاش و تجربه، بدون موفقیت در المپیاد، مرا در تاریکی مطلق فرو برده بود. تنها راهی که برایم باقی مانده بود، کنکور بود. پس درس خواندن تنها انتخابم شد.

بازگشت به جمع دوستانی که دو سال زودتر از من مسیر کنکور را انتخاب کرده بودند، تجربه‌ی عجیبی بود. آن‌ها دو سال بیشتر از من کار تستی کرده بودند و من در برابرشان عملکرد قابل قبولی نداشتم. حتی در ریاضیات، به دلیل صرف زمان زیاد روی حل سؤالات، نمی‌توانستم درصدهای مطلوبی کسب کنم. جزئیات روزهای سخت پیش از کنکور را برای فرصتی دیگر می‌گذارم، اما این را بگویم که با وجود بیماری‌های مداوم، افسردگی و فشارهای روانی، بالاخره تا پایان آذرماه توانستم خودم را پیدا کنم. این بازگشت را مدیون مادرم، پدرم، معلمان، دوستان و مشاورم هستم که در این مسیر کمکم کردند.

آزمون‌های دی‌ماه برایم نقطه‌ی عطفی بود. تمام توانم را گذاشتم تا در آزمون‌های مدارس برتر عملکرد خوبی داشته باشم و خوشبختانه موفق شدم. با تلاش مداوم، درصدهایم به ۴۰ یا ۵۰ رسیدند. در بهمن‌ماه، دروس رو به پایان بودند و من دیوانه‌وار سعی می‌کردم فیزیک را به سطح بهتری برسانم. اما افسوس که در دوران تدریس دو فصل اول فیزیک دوازدهم، به دلیل افسردگی و بیماری، نتوانستم آن‌ها را به‌خوبی یاد بگیرم. تنها در ایام عید بود که فرصت کار تستی روی این مباحث را پیدا کردم.

اتفاقات غیرمنتظره، اما، دست از سرم برنمی‌داشتند. یک هفته قبل از کنکور اردیبهشت، انگشت اشاره‌ام لای در ماشین گیر کرد! ناچار شدم بدون استفاده از آن، به تست زدن و محاسبه کردن عادت کنم. با تمام سختی‌ها، در کنکور اردیبهشت، که برایش بسیار آماده شده بودم، نهایت توانم را گذاشتم و درصدهای قابل قبولی کسب کردم.

اما این پایان ماجرا نبود. درست پیش از امتحانات نهایی، به آبله‌مرغان مبتلا شدم! با وجود تمام این چالش‌ها، در نهایت موفق شدم با رتبه‌ی ۷۸۶، در رشته‌ی «ریاضیات و کاربردها» در دانشگاه شریف قبول شوم؛ رشته‌ای که شش سال انتظارش را می‌کشیدم.

کنکور، هرچند به نظر بسیاری آزمونی ناعادلانه باشد، برای من نمادی از تلاش بود؛ نشانه‌ای از اینکه یک فرد تا چه اندازه می‌تواند برای هدفش بجنگد. می‌خواهم به تمام کنکوری‌های عزیز (یا هر کسی که به نوعی با این آزمون درگیر است) بگویم که همیشه افرادی هستند که شرایطی سخت‌تر از شما دارند، اما با این حال، دست از تلاش برنمی‌دارند. کنکور، آزمونِ ناامید نشدن است. برای من، آخرین امید بود و برای شما می‌تواند یک فرصت باشد.

از آنجایی که به دوران کنکور نزدیک می‌شویم، این متن را نوشتم تا بتوانم تجربه‌ام را با شما به اشتراک بگذارم و شاید راهنمای کوچکی برای کسانی باشد که درگیر این مسیر هستند. امیدوارم که این نوشته بتواند انگیزه‌ای برای ادامه‌ی راه شما باشد و به شما یادآوری کند که هیچ سختی‌ای بدون نتیجه نمی‌ماند.

کنکوردانشگاه شریفتحصیلمدرسهامتحان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید