آسمون؛درداستانطوری!·۱ سال پیشما همه بشقاب های چینی هستیم.ما همه بشقاب های چینی هستیم،با بافتی شکسته مملو از نور و طراوت.
آسمون؛·۲ سال پیششیر،زنبور،قتل_یکچشم های وحشت زده اش هنوز باز بودند.انگار از او درخواست کمک میکردند.ولی خودش مرده بود.
آسمون؛·۲ سال پیشچراغ راهنمابابا می گفت:«تو هم که شدی مثل چراغ راهنما،به جای اینکه انقد همه رو حرکت بدی،خودت هم یه تکونی به زندگی خودت بده.»
آسمون؛·۲ سال پیشچهارصد و سه.دیگر هیچوقت شوقی که نوروز هزار و چهارصد و سه توی چشم های بابا بود برنگشت.