ایران در صدسال اخیر شاهد دو انقلاب بزرگ (انقلاب مشروطه / انقلاب بهمن 1357)، دو کودتای سیاسی(کودتای رضاشاه و کودتای آمریکایی 28 مرداد 1332)، یک کودتای اقتصادی(از 1382 تا 1384)، چندین انقلاب فرهنگی (انقلاب تکنولوژی، انقلاب ادبی معاصر و..) و ده ها شورش و قیام(اعتراضات 1396 تا 1401) بوده است؛ اما آنچه دهه 90 هجری شمسی را با دیگر دهه های پسا انقلاب 1357 متمایز می کند روند حرکت سیاسی - اجتماعی ایرانیان می باشد.
ایرانیان دقیقا چه می خواهند؟
این سوالی بود که میشل فوکو اندیشمند غربی منتقد کمونیسم (حداقل منتقد کمونیسم فرانسوی) تلاش کرد تا در دو مقطع زمانی (25 شهریور تا 2 مهر 57 و 18 تا 24 آبان 57)، در سفر خود به ایران پاسخ دهد (بعدا از با مصاحبه او کتابی چاپ شد با نام "ایرانیان چه رویایی در سر دارند" که پیشنهاد میکنم برای درک نوع دید خارجی ها از انقلاب 1357 بخوانیدش)، او پاسخ را اینگونه یافت:
"ایرانیان با قیامشان به خود گفتند: «ما بهطور قطع باید این رژیم را تغییر دهیم و از دست این آدم خلاص شویم، باید کارکنان فاسد را تغییر دهیم، ما باید همه چیز را در کشور اعم از تشکیلات سیاسی نظام اقتصادی و سیاستخارجی تغییر دهیم اما بهویژه باید خودمان را تغییر دهیم؛ باید شیوه بودنمان و رابطهمان با دیگران، با ابدیت، با خدا و غیره کاملا تغییر کند و تنها درصورت این تغییر ریشهای در تجربهمان است که انقلابمان، انقلابی واقعی خواهد بود.»"
"آنان با استفاده از «باور ملی» و «مذهب»، قیام کردند تا "حق سلب پادشاه" را بدست آورند، ایرانیان باور داشتند تا با ساقط کردن یک دیکتاتور و برپایی نوعی حکومت دینی می توانند به آرمانشهر اسلامی - شیعی خود دست یابند، به آرمانشهری پیشرفته، مقتدر و الهی.
اما برای بهتر فهمیدن این تاریخچه ی پر از خون باید فلش بک بزنیم به گذشته:
* کودتای 28 مرداد :
در 28 مرداد 1332 مردم حامی دولت دموکراتیک و نیمچه سکولار ایران مصدق در مخالفت با نیروهای کودتا به خیابان آمدند در پاسخ آرتش شاهنشاهی به رگبار بستن مخالفان کودتا و شلیک توپ تانک ها به میان جمعیت بود. صحنه ای آشنا و روزمره در خاورمیانه اما آن زمان هم مثل حالا جوانان تسلیم نشدند، با وجود تلفات بالا مردم همچنان از مصدق حمایت می کردند و خیابان را خالی نکردند تا سرآخر خود مصدق برای جلوگیری از خونریزی بیشتر دستور عقب نشینی حامیانش را داد.
ارتش کودتا با بیش 20 تانک بازهم نتوانسته بود حریف مردم دموکرات ایران شود این فضاحت در عمل به حدی بود که خبرنگاری به طعنه روز بعد حادثه نوشت: خوب موقعی مصدق تسلیم شد، وگرنه فضلالله زاهدی (نخست وزیر چند روزه) میخواست حمله هوایی کند!
بنده این شجاعت و از جان گذشتگی را مسئله ای به شدت عجیب در میان ایرانیان می دانم، گفته می شود یکی جوانان هوادار مصدق که در جلوی خانه مصدق با ترکش گلوله تانک شکمش شکافته شده بود، فریاد زد:
"زنده باد آزادی / زنده باد مصدق" و همان لحظه جانباخت؛ مردم جسدش را بر دست گرفته بودند و به کودتاچیان حمله می کردند. چندبار مردم از مصدق خواستند تا دستور بدهد بین ایشان اسلحه پخش شود اما مصدق برای جلوگیری از جنگ داخلی هربار این درخواست را رد می کرد.
اما پیش از کودتا هم مخالفان مصدق و دولت ملی ایران کم نبودند در 25 بهمن 1330 نیروهای فدائیان اسلام تلاش کردند تا حسین فاطمی معاون پارلمانی نخست وزیر دولت مصدق را ترور کنند اما موفق نشدند.
حسین فاطمی در مورد ترور خود چنین میگوید :
«برای جامعه و ملتی که میخواهد زنجیرهای گران بندگی و غلامی را پاره کند، اینطور رنجها و جان سپردنها و قربانی دادنها باید امری عادی و بسیار ساده تلقی شود. تنها آتش مقدسی که باید در کانون سینهٔ هر جوان ایرانی برای همیشه زبانه بکشد این آرزو و آرمان بزرگ و پاک است که جان خود را در راه رهایی جامعه و نجات ملت خود از چنگال استعمار و فقر و بدبختی و ظلم و جور بگذارد»
حتی وقتی که فاطمی اعدام می شود نیز این قشر کثافت زاده (خائنانی که زیر پرچم اسلام به هویت ملی ایرانیان در آن زمان حمله کردند را عرض میکنم)، با وقاحت از اعدام وی حمایت می کنند؛ Sir Sam) Falle) دبیر شرقی سفارت انگلیس در تهران در زمان کودتا مینویسد «... اعدام بی رحمانه، صرفنظر از غیرانسانی بودن آن، ممکن است در مورد مصدق عاقلانه نباشد ولی شاید برای فاطمی، اگر دستگیر شود، بهترین راه حل باشد. تا زمانی که اینگونه افراد زنده هستند و در ایران به سر میبرند، همیشه خطر ضد کودتا وجود دارد، شدت عمل ضروری است…»
فاطمی قبل از اعدام خود چنین گفته بود:
«ما سه سال در این کشور حکومت کردیم و یک نفر از مخالفان خود را نکشتیم برای آنکه ما نیامده بودیم برادرکشی کنیم ما برای آن قیام کردیم که ایران را متحد کرده و دست خارجی را از کشور کوتاه کرده و معتقد بودیم اگر در گذشته بعضی از هم وطنان ما در اثر فشار اجانب تحت نفوذ آنها قرار گرفتهاند و منویات آنها را اجرا کردهاند، بعد از آنکه به نهضت استقلال نائل شدیم رویه سابق را ترک خواهند گفت ولی افسوس که عاقبت گرگ زاده گرگ شود.»
****
حالا بعد از 42 سال از استقرار حکومت برآمده از انقلاب 1357 ایران،حاکمان کشور از خود می پرسند چرا هم غرور ملی خود را از دست داده ایم و هم اعتقاد مردمانمان را به باورهای مذهبی که برای آن در مبارزاتمان با پهلوی، جنگ داخلی با نیروهای چپ و ... کشته دادیم؟ چرا مردم از ما روی گردان شده اند و کمتر از نصف جمعیت کشور برایمان تحت عنوان حامی باقی مانده است؟ چرا جوانان در خیابان نیروهای امنیتی را با سلاح سرد مضروب می کنند؟ [1] [2]
خبرگزاری ایرانا در 19 بهمن 1401 به نقل از دادستان کل کشور(محمد جعفری منتظری)، تعداد کشته شدگان نیروهای حکومتی جمهوری اسلامی را 90 نفر اعلام کرد؛ این در حالیست که پس از بهمن ماه نیز تعداد دیگری از نیروهای حکومت یا طرفدار حکومت ایران بدست مخالفین جمهوری اسلامی کشته شدند [1]
در تمام دوران حیات جمهوری اسلامی این اولین بار است که تعداد کشته شدگان نیروهای جمهوری اسلامی در جریان اعتراضات به 3 رقمی شدن نزدیک شده است (البته آمار غیررسمی از کشته شدن 119 نفر نیروی حکومتی در جریان اعتراضات آبان 1398 نیز موجود است که قابل تائید و یا تکذیب نمی باشد)؛ موج حملات قهرآمیز به نیروهای حکومتی به قدری زیاد و گسترده شده که این نیروها بعضا خارج از زمان خدمت خود کشته می شوند.
در میان تلفات این نیروها (تا پیش از بهمن 1401) اسامی افراد و فرماندهان میان رده و بالا رده هم به چشم میخورد مانند:
سرهنگ دوم داوود عبداللهی (کشته شده در 10 مهر 1401 - شهرستان مریوان، استان کردستان)، سید حمیدرضا هاشمی معاون اطلاعات سپاه سلمان سیستان بلوچستان (کشته شده در 8 مهر 1401 - زاهدان، استان سیستان و بلوچستان)، ستوان یکم مسلم جاویدیمهر (تیپ پیاده 277 نزاجا) (کشته شده در 30 شهریور 1401 - شهرستان قوچان، استان خراسان رضوی)، سرهنگ پاسدار نادر بیرامی رئیس اطلاعات سپاه شهرستان صحنه (کشته شده در 27 آبان 1401 - شهرستان صحنه، استان کرمانشاه)، سروان پاسدار علی نظری (کشته شده در 4 آبان 1401-شهرستان ملایر، همدان) و حسین اجاقیزنوز فرماندهٔ پایگاه علامه طباطبایی مسجد فاطمی تبریز (کشته شده در 30 شهریور 1401 - تبریز، آذربایجان شرقی)؛ تلفات بالا در میان نیروهای سپاه پاسداران، بسیج، نیروی انتظامی ج.ا و حتی ارتش نشانه ی چیزی جز وارد فاز خشونت شدن اعتراضات نیست.
از سمت دیگر نزدیک به 600 نفر از شهروندان ایرانی در جریان این 9 ماه اعتراضات کشته و یا اعدام شدند و دوبرابر این تعداد آمار زخمی هاست (منبع هرانا).
نتیجه گیری:
دوستان و هموطنان
ما در "آستانه" یک جنگ داخلی نیستیم بلکه "درون" آن هستیم و من دقیقا بسان اساتید بزرگ جامعه شناسی (افرادی مانند استاد محمدفاضلی و محسن رنانی) از این امر هراس دارم که اگر این وضعیت جنگی ادامه پیدا کند و حاکمیت ایران حاضر به تغییرات بنیادین نباشد در اینده بسیار نزدیک شاهد وقایعی باشیم که جنگ داخلی سوریه و لیبی، چیزی بیش از یک لالایی کودکانه در مقابلش نخواهند بود.
سناریویی که از آن حرف میزنم مرزهای ایران را درمی نوردند و منجر به یک درگیری منطقه ای خواهد شد، طرفین به غیرنظامیان حمله خواهند کرد و جویبار خون راه خواهد افتاد؛ چچن و قره باغ و کوبانی به خاطره ها خواهند پیوست و برای قرن ها جهانیان از جنگ داخلی ایرانیان با یکدیگر سخن خواهند گفت.
من بعنوان جامعه خوان (نه بیشتر و نه کمتر)، صادقانه از حاکمیت ج.ا میخواهم دست از این لجبازی ویرانگر بکشد و در سیاست داخله و مفاد قانون اساسی فعلی تجدید نظر کرده و برای نجات ایران و ایرانیان از یک جویبار خون دست به سلسله تغییرات مناسب بزند.
وضعیت فعلی ایران دستکمی از اوضاع فوریه 2011 سوریه ندارد، اگر افسران نخسا یا جناح های سیاسی ج.ا گمان دارند که با اعدام و ترور اعضای این جنبش نوین ترقی خواه و مدرنگرا (که از دی ماه 1396بوجود آمده است)، می توانند این موج را از میان بردارند در اشتباه هستند.
آقایان شما دیگر با گروهک های مسلح چپگرا طرف نیستید که با (وا اسلاما) بتوانید قشر مذهبی را علیهشان بسان دهه 1360 بسیج و اعضای کمونیست مخالفتان را فله ای اعدام کنید؛ شما با نوعی انتفاضه مواجه هستید آنهم از نوع گسترده (چه در ابعاد جغرافیای و چه در ابعاد جمعیتی).
آقایان شما با یک سازمان میتوانید بجنگید اما چگونه می خواهید با یک فرد به ستوه آمده که صبح از خواب برخواسته و ناگهان تصمیم می گیرد با نوعی تیزی نیروی شما را بکشد، بجنگید؟ (1)
این حملات از سوی دشمنان سنتی شما مثل حدکا، کومله، ری استارت، تندر یا پ ک ک نیست بلکه مستقیما بدست افراد به ستوه آمده انجام می گیرد؛ محض رضای خدا دست از این لجبازی بکشید، بگذارید مردم انتخاب کنند و تغییرات لازمه صورت گیرد.
سهیل دوراندیش لنگرودی
فرزند ایران، تیرماه 1401
سرزمین شهدا - تالش