atcha
atcha
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

بچه هاا؟؟:))))

بیاین ببینین چی پیدا کردممم. اولین پست ویرگولمممم:)))))))))))))))))))

چرا اولین پست ویرگولم باید از یه زوج لزبین باشه درحالی که خودم خبر نداشتمم؟؟؟؟;))))

هوا بشدت بارانی بود. قطرات باران مانند اشک هایی بودند که از چشمان زیبا و درخشان ابر، میباریدند.
لبه ی پنجره نشسته بودم به قطره ها ی باران، مردمی که همه چتر به دست راه میرفتند، زمین خیس و اسمان گریان نگاه میکردم.
از میان ان همه شخص، کسی زیر باران توجهم را به خود جلب میکند.
گمان کردم که خودش باشد. بدون پوشیدن هیچ لباس گرم و شال کلاه در پله ها دویدم. باد، موهایم را به جنبش در می اورد.
در سرما یک دمپایی میپوشم و به سمتش هجوم می اورم.
-اهای!
+تو! تو اینجا چ...
در اغوشش پریدم و محکم مرا بغل کرد. نزدیک بود بیوفتم ولی نگران نبودم چون میدانستم او همراه من است.
-انتظار نداشتم اینجا ببینمت.
+منم همینطور.
در ان لحظه، قطرات باران سر تا پایم را میپوشاندند. سردم بود ولی اغوشش گرمم نگه داشته بود.
تنها حسرتی که به خاطر ان روز میخورم، این بود که حرفم را نگفتم. حرفی که سال ها با خودم کلنجار میرفتم تا به زبان بیاورمش."دوستت دارم! "
ان روز. دقیقا زمانی که از بغل گرمش بیرون امدم ماشینی، سهمگین به طرفمان می تاخت.
"چرا از بغلت بیرون اومدم یونا؟ چرا همون لحظه ولم کردی؟ چرا چند دقیقه بیشتر منو تو بغلت نگه نداشتی؟"
زمانی که فریاد میزدم و خودم را سرزنش میکردم، زمانی که اندام خونینش در اغوشم بود، زمانی که مردم بی اهمیت به منو یونا رد میشدند، زمانی که میدانستم تمام ان اتفاق ها تقصیر خودم بود، فقط دلم میخواست یک بار دیگر تو باشی که مرا در اغوش می فشاری، فقط میخواستم یکبار دیگر بهترین دوستم را ببینم. یونا، دوستت دارم..
واهاییییاولین
atcha is fine, thanks
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید