پس دور بودن از وطن اینجوریه...غربت؟شاید.چند وقته نیستم؟دوماه؟ سه ماه؟نمیدونم. واسه منکه یه قزن گذشته.
دور بودن از کسایی که حالتو خوب میکردن به نظر اونقدرا وحشتناک نمیومد. ولی، من حسش کردم. لمسش کردم و مزش کردم. تلخ بود. نه مثل قهوه. مثل یه بادوم تلخ، هع،
کاما، یه جوریه. تو قوائد فارسی نگارشی حق نداری کامارو اخر جمله بزاری. ولی، به درک. کی تاحالا اهمیت دادم؟
اصلا چندنفر از صدتا فالوئرم دلشون برام تنگ شده بود؟ یکی؟ دوتا؟ بیخیالش.
اصلا مهم نیست دلتنگمین یا ولی من وحشتناک میخواستم برگردم.
خب، سلام؟،