خلاصه اینکه الان که به گذشته نگاه میکنم وحی میکنم پر از عقده زنانه هستم ،دلم میگیره.دلم برای خودم میسوزه که جوانی نکرده ،میانسال شدم.تازه کاش بابت این همه گذشت ،کسی باشه که قدر دانی بلد باشه.شوهر که طلبکارانه اگه درد دل کنی ،میگه میخواستی بکنی به من هم بیشتر خوش میگذشت اگه خوب میپختی ،خوب میپوشید ی .خوب....یکی نیست بگه بود که نکردم.وقتی بود کم باشه ،نمود هم کمه.بچه ها هم که شاکی که اگه جوانی میکردی حالا ما را درک میکردی و محکوم میشی به حسادت.خدا این چه روشی بود ما زندگی کردیم که هر طرف زندگیمون را میگیرم اون طرفش سر میخوره.دلم خیلی برای خودم میسوزه.نسل ما نه بچگی کردیم ،نه جوانی نه حالا زندگی .اگه بعضی ها میگن ما نسل سوخته ایم،ما که باید بگیم پودر شدیم.کاش میشد زمان برمیگشت به قدیم .شاید 20یا 25سال پیش.اونوقت سرخوشانه میچرخیدم و زندگی میکردم.جوانی میکردم ولذا میبردم.هرگز ملاحظه کسی را بیشتر از خودم نمیکردم که حالا به خودم اینهمه بدهکار نمیشدم. کاش...