ویرگول
ورودثبت نام
آیناز مجتهدی
آیناز مجتهدیشاعر، نویسنده،
آیناز مجتهدی
آیناز مجتهدی
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

دنیای ساده

صدای موذن میاد، اما صدای یارمحمد نیست. چقدر دلم برای شنیدن صداش تنگ شده. کاش امسال هم برای وقت اذان سحر موذن بود.
+کجایی زینب؟ باز تو فکری دختر جون
_ همینجام مادرم! فقط داشتم به اذان گوش میکردم، اما با صدای یارمحمد
+خدا بیامرزتش، مرد خوبی بود.
_آره، همیشه هوای بچه ها رو داشت. جیبهاش پر از شکلات بود. تازه وقتی اولین بار روزه گرفتم و بهش گفتم، بهم یه چادری کادو داد. چقدر زود گذشت!
+آره دخترم، جای این حرفها زود نمازت بخون. فردا صبح مصطفی میاد دنبالت برای کارهای عقد برید.
_اوف، باشه مامان .‌‌...من اخه این پسر نخوام کی باید ببینم؟!
+اوا، صدات بیار پایین آقاجونت میشنوه. قباحت داره دختر رو چه به این حرفها...زمان ما دختر رو حرف بزرگترش حرف نمیزد.
_ مادر من؛ زمان شما گذشت. من درس خوندم. الان معلم همینجام، بعد برای ازدواجم باید با پسری ازدواج کنم که تا الان ندیدمش!
+خوبه خوبه...یجوری میگی درس خوندم انگار ما بی سوادیم...منم تا کلاس پنجم درسم خوندم. تازه مگه آقات بدت میخواد که اینطور گارد گرفتی؟ حالا فردا میبینیش دیگه. آقات میگفت تو رو دیده پسندیده. تازه مال اینجا هم که نیست بگی روستایی، پسره مال شهره..فرهنگش با اینجاییه فرق داره. پس کمتر عیب بذار رو پسر مردم، دختر خوبیت نداره. فردا لج نکن و به موقع برو سرقرار
_ باشه. من که هر چی بگم کسی حرفم گوش نمیده.
(فردا)
چقدر دیگه باید منتظر این پسر باشم.
×خانم اجازه
_چیزی شده
×خانم یه اقایی جلوی مدرسه میخواد شما ببینه
_باشه محمد! ممنون که خبر دادی
×خانم اجازه، ما رفتیم خداحافظ
_به سلامت
پس بالاخره این اقای داماد تشریف اوردن. برم ببینم کی هستش که اینقدر پیگیر بود. وا این چقدر شبیه یارمحمدِ
-سلام
_سلام خوبید؟
-ممنون. شما خوبید؟
_تشکر
-بفرمایید بشینید تا هم صحبت کنیم و هم برای خریدهای اولیه بریم.
_حتما. ببخشید شما یارمحمد میشناسید
-بله، پدربزرگم بودن
_واقعاااا
-بله، مثل اینکه من فراموش کردید خاله سوسکه
_چی!؟ تو همون پسره لوس شهری هستی؟
-با اجازتون
_نه، من میگم چرا گیر داده به منی که تا حالا ندیده. چیه اومدی الانم اذیتم کنی؟
-هه..نه خاله سوسکه، اذیت کدومه؟! فقط میخوام همسرم باشی، همین!
_مطمئنی سرت به جایی نخورده؟
-بله مطمئنم
_عجیبه؛ خیلی عجیبه
-چی عجیبه
_اینکه خواستگار سمجم شما باشید. همیشه یارمحمد باهام مهربون بود، اما شما همش اذیتم میکردید.
-یادمه..پدربزرگم شما از من هم بیشتر دوست داشت برای همین حرصم سر شما خالی میکردم. هر چند بعدش کلی دعوام میکرد.
_حقت بود.
-باشه باشه حالا نزن من
_بچه پرو...اما خدابیامرزتش امسال صداش نیست دلم خیلی تنگش بود. شما دیدم کلی تعجب کردم.
-میفهمم...خب الان زنم میشی خاله سوسکه
_کوفت خاله سوسکه! اصلا نگه دار من پیاده میشم.
-وسط جاده نمیشه که دختر خوب..باشه دیگه نمیگم خاله سوسکه خوبه
_دِ بازم گفتی
-بی خیال زینب اینقدر اذیت نکن،بچه که نیستی. بذار به شهر برسیم بعد هر جا خواستی برو
_همینکارم میکنم.
-جواب من نمیدی؟
_اول بریم قرآن بخریم برای سر سفره شگون داره.
-ایول؛ خیلی مخلصم خاله سوسکه
_وای اینقدر نگو خب
-چشم چشم
#آیناز_مجتهدی
📃 @Sachligozal

عقدزندگیمعلم
۲
۲
آیناز مجتهدی
آیناز مجتهدی
شاعر، نویسنده،
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید