marshmallow
marshmallow
خواندن ۴ دقیقه·۴ ماه پیش

رستاخیز!🎇

کتاب رستاخیز کتابی هست که در اواخر عمر و سنین پیری لئون تولستوی نگاشته شده.

میشه گفت کتابیه که لئون تولستوی تمامی تفکراتی که در طی بیشتر از هفتاد سال اندیشه بهش رسیده رو در صفحه کاغذ نگاشته و در قالب داستانی جذاب به تصویر کشیده.


داستان درباره سیر تحول روحی نخلیدف اشراف زاده ای که در دوران جوانی پرده عصمت دختر بی گناهی به نام کاتیوشا ماسلوا را پاره کرده و بعد از ترک ماسلوا مسیر زندگی اونو تغییر داده ...بعداز گذشت سالها و حالا که نخلیدف به عنوان عضو هیئت منصفه در یکی از دادگاه های روسیه مشغول به کاره ماسلوا رو میبینه که برای محاکمه به دادگاه آورده شده.

تمام خاطرات قبلی نخلیدف دوباره زنده میشه و احساس گناه شدیدی در قلبش حس میکنه... عزمش رو جزم میکنه تا اشتباهات گذشته رو جبران کنه و هرطور که شده ماسلوا رو از این شرایط نجات بده.

ماسلوا دختر زیبایی که حالا تبدیل به زن فاحشه بیست و هفت ساله ای شده که شاید دیگه معصومیت دوران هفده سالگی رو در چهرش به سختی میشه دید به زندان میفته و در این بین نخلیدف برای آزادی او تلاش زیادی میکنه.

نخلیدف دچار چنان تحول روحی میشه که حاضره تمامی دارایی ها و ثروت خودش رو در راه عدالت و چیزی که درسته صرف کنه...اون به جایی میرسه که حاضره با کاتیوشا ازدواح کنه با اینکه حالا کاتیوشا فاحشه ای بیش نیست.

بخش زیادی از زمین های کشاورزیش رو با سود خیلی کم در اختیار دهقانان قرار میده و در طی راه تلاش برای آزادی ماسلوا در بازدید از زندان های روسیه با افراد مختلفی آشنا میشه که بی گناه و با کوچک ترین جرمی که اصلا اسمش رو جرم نمیشه گذاشت سالهای طولانی رو در زندان سپری کردن و یا اینکه به مناطق دورافتاده برای همیشه تبعید شدن.

در این بین نخلیدف با چیزهای زیادی آشنا میشه با سیستم فاسدی که در بین اشراف و اعیان و مسئولین کشور وجود داره و با فقری که در جامعه کشاورزان و دهقانان بی بضاعت هست و با افراد مختلف با احساسات متنوع انسانی.


در رستاخیز لئون تولستوی در جای جای داستان تفکرات مختلفی که خودش داره رو گنجونده.

شاید تولستوی خودش رو در جای نخلیدفی گذاشته که سالهای زیادی رو به اشتباه و با روحی خاموش و چشمانی بسته حرکت کرده اما در نهایت به آگاهی میرسه و مسیر زندگیش رو تغییر میده.

از دیدگاه لئون تولستوی نمیشه انسان هارو صرفا با یک ویژگی ثابت توصیف کرد چون ما انسان ها به مانند رود دائما در حال تغییریم

ممکنه انسانی که در زمانی بسیار مهربون و دل رحم بوده باشه تبدیل به انسانی ظالم و حیوان صفت بشه همونطور که برای یک انسان خسیس امکان تبدیل شدن به فردی بخشنده و عطاگر وجود داره.


انتهای داستان با پاسخ نهایی مثبت یا منفی بودن ازدواج کاتیوشا ماسلوا به نخلیدف تموم میشه و بعد از تمامی تلاطم های مختلفی که نخلیدف در این مسیر طی میکنه لئون تولستوی در قالب چند سطر نتیجه نهایی تمامی این تفکرات و تجربه هارو بیان میکنه.

نخلیدف به دیدگاه جدیدی رسیده بود که باید به تعالیم مسیح توجه کرده و با دیدی که خیلی از مبلغان مسیحی و دیدگاه خشک و افراط گرانه ای که به این قضیه دارن نگاه نکرد:)

تعالیم مسیح برای تعالی روح انسان و یافتن مسیر حقیقی زندگیه چیزی که باعث سعادتمند شدن انسان میشه و از بسیاری از هوس ها و گناهان انسان رو دور نگه میداره...تعالیمی که اگه بهش توجه بشه عدالت رو به دنبال میاره و مهربونی و زیبایی رو برای جهان به ارمغان خواهد آورد...


سرنوشتی که لئون تولستوی در نهایت برای نخلیدف در نظر گرفت همون راهی بود که خودش در زندگی طی کرد دوران پر تلاطمی که سپری کرد تا درنهایت بخواد شبیه خداوند بشه تولستوی بارها در دیدگاه های خودش و در گفت و گو هایی که با دوستانش از جمله ماکسیم گورگی داشته بیان کرده که در تلاش برای رسیدن به خالق خودشه.


تولستوی در نهایت هدف حقیقی خودش رو بعد از سالها تفکر و تجربه های گوناگون و وفت گذروندن با انسان های مختلف مثل آنچه در رستاخیز برای نخلیدف به تصویر کشیده پیدا کرد و اون این بود:

من میخواهم شبیه خداوند بشم:) همونطور که نخلیدف تصمیم گرفت دل از تعلقات دنیایی بکنه و راه مهربانی و رافت رو در پیش بگیره تا شبیه خداوند بشه!


لئون تولستویمعرفی کتابکتاب رستاخیزرستاخیزبه خدا رسیدن
«دنیا به دور تو نمیچرخه!»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید