ویرگول
ورودثبت نام
marshmallow
marshmallowاینجا یه گوشه‌ی نرم و شیرینه برای دل‌نوشته‌ها، رشد و حال‌خوب ☁️🌱🦋 کانال تلگرام:t.me/marshmallow_daily
marshmallow
marshmallow
خواندن ۱۰ دقیقه·۵ ماه پیش

معرفی چهار کتابی که به تازگی خوندم🌈📚🍃

سلام ویرگولیای عزیز،امیدوارم حالتون خوب باشه و روزگار به کام.

در این حال و هوای جنگی که امتحانات دانشگاه فعلا به تعویق افتاده و اینترنت هم قطعه و نمیتونم وقت ارزشمندم رو توی فضای مجازی هدر بدم،ترجیح دادم برای گذران وقت بیشتر کتاب بخونم یا بنویسم.

بیاید این روزا حسابی مراقب خودمون باشیم،امیدمون رو از دست ندیم و اتحاد و همدلی ملی رو فراموش نکنیم...ان‌شاءالله که رژیم کودک‌کش و منحوس صهیونستی هرچه سریعتر نابود بشه و ما مسلمانان و تمام مردم آزادی‌خواه سراسر جهان این پیروزی رو در کنار هم جشن بگیریم.

کتاب خوندن باعث میشه که بتونی برای مدتی از فکر و خیال های بی‌شماری که در ذهن داری نجات پیدا کنی و به دنیاهای دیگه‌ای سر بزنی.

آشنایی با ماجراهای مختلف زندگی افراد و یادگرفتن ازشون باعث میشه علاوه بر اینکه کیفیت زندگیت رو به صورت ناخودآگاه افزایش بدی و موفقیت بیشتری رو کسب کنی، حال خودت رو هم بهتر کنی.
گاهی اوقات درباره زندگی فلاکت‌بار انسان ها میخونی و با دردها و مشکلاتشون همزادپنداری میکنی،گاهی در دنیای رنگی بچه های دل داستان گم میشی و گاهی در دل آسمان‌ها به پرواز درمیای!

کتاب خوندن گستره‌های جدیدی رو به روی ما بازمیکنه و به جای یکبار تجربه زندگی امکان تجربه زندگی های متفاوت رو برای ما فراهم میکنه.

کتاب دوست خوبیه که باهات حرف میزنه و حال دلت رو خوب میکنه،اگه مدتی به خوندن کتاب بپردازی،بهش اعتیاد پیدا میکنی و درصورتی که بعد از مدتی کتاب نخونی کمبودش رو شدیدا در زندگیت حس میکنی.

🌱🙃🤝🏻

تصمیم گرفتم بعد از خوندن هرکتاب نوشته ای کوتاه راجبش در وبلاگ ویرگولم بنویسم یا معرفیش کنم تا مطالب اصلی و نکات مهمش بیشتر در ذهنم بمونه و از طرفی امیدوارم که برای کاربران دیگه ویرگول هم مفید واقع بشه:)


۱_غرور و تعصب اثر جین آستین🦋💌(عاشقانه‌ای بین الیزابت و دارسی)

کتاب غرور و تعصب،معروف‌ترین کتاب نویسنده بزرگ انگلستانی خانوم جین آستین معرف حضور خیلی از افراده.داستان درباره چندین دختر خانواده بنت هست با رِنج های سنی و ویژگی‌های اخلاقی متنوع.الیزابت دختر دوم این خانواده از بقیه بی‌پرواتر و شجاع‌تر بوده و افق فکری بالاتری هم داره.جین دختر بزرگ خانواده بنت که 23 سال سن داره از بقیه دخترها زیباتره و بیشتر داستان حول و محور عشق این دوتا خواهر میچرخه.

داستان عشق بین آقای دارسی و الیزابت بنت،دیدگاه و عقیده متفاوتی نسبت به عشق واقعی در شما ایجاد میکنه.الیزابت که دختری با فاصله طبقاتی بسیار پایینتر از آقای دارسی هست توجه اونو به خود جلب میکنه اما به علت دیدگاه متفاوت که البته پرقضاوت و براساس دیدگاه های اطرافیانش شکل گرفته،نسبت به آقای دارسی حس خوبی نداشته و اون رو فردی مغرور و ازخودراضی میدونه،بنابراین درخواست ازدواج آقای دارسی رو قبول نمیکنه و ...

کتاب در دوره ویکتوریایی قرن نوزدهم در انگلستان نگاشته شده و اگه علاقه‌مند به یک داستان عاشقانه پر فراز و نشیب و البته آروم و دلچسب هستید،کتاب غرور و تعصب میتونه پیشنهاد خوبی برای شما در کنار یه فنجون قهوه داغ باشه:)

«از این کتاب یادگرفتم که پیدا کردن شخصی با روحیات شبیه به خود برای ساختن زندگی‌ای زیبا و پر از محبت گرچه میتونه سخت باشه اما غیرممکن نیست.یاد گرفتم عشق حقیقی و واقعی باید همراه با احترام شکل بگیره و هرگز نباید برای پیشبرد عشق و محبت از عقل و منطق غافل شد و همه چیز رو به دل سپرد.فهمیدم برای دوست داشته شدن باید عزت نفس خودت رو حفظ کنی و دم‌دستی نباشی.»

اما تعداد کمی از ما شجاعت کافی به خرج می‌دهیم که واقعاً بدون هیچ دلگرمی عاشق شویم.

آدم‌های کمی هستند که واقعاً از صمیم قلب دوست‌شان دارم و کسانی که فکر می‌کنم خوبند از این تعداد هم کمترند.

هر چه که می‌گذرد از دنیا ناراضی‌تر می‌شوم و هر روز باورم در مورد بی‌ثباتی شخصیّت همه آدم‌ها بیشتر می‌شود.

خوشبختی در ازدواج کاملاً شانسی است.

هیچ چیز لذّت‌بخش‌تر از کتاب خواندن نیست! هر چیزی ممکن است زود آدم را خسته کند اما کتاب نه!


۲_آتش بدون دود اثر نادر ابراهیمی🔥🏕️(سفری به دنیای قوم ترکمن)

کتاب آتش بدون دود اثر نادر ابراهیمی در هفت جلد نگاشته شده و این اولین کتابی بود که فقط در دوجلد از نادر ابراهیمی خوندم. آتش بدون دود،رمان بلند ایرانی‌ای هست که شمارو به دل قبیله ترکمن ها میبره و داستان عشق و شجاعت،وطن‌پرستی،تعصبات،علم و روشنگری،جهل،غرور و خشونت رو براتون روایت میکنه.

داستان از دوره قاجار و عهد ناصرالدین شاه تا زمان حکومت پهلوی دوم،محمدرضا پهلوی روایت میشه.

جلد اول کتاب درباره عشق بین مرد و زنی شجاع و در عین حال بسیار بی‌پروا و تا حدودی از دیدگاه من حق به جانب و متعصب به اسم سولماز و گالان هست.در این کتاب زیبایی های صحرا،آداب و رسوم قوم ترکمن و تعصبات و عشق‌هایی که شکل میگیره میتونه براتون حسابی جذاب باشه.

در جلدهای بعدی کتاب،نادر ابراهیمی به تغییر و تحولات علمی،از بین رفتن خرافات و پیشرفت و اتحاد بیشتر قوم ترکمن و ایستادگی در برابر ظلم و جور و تعصبات آسیب‌زننده پرداخته.نویسنده برنده جوایز متعددی مثل کتاب‌سال ایران و جایزه تعلیم و تربیت یونسکو برای این کتاب شد.

«از این کتاب یاد گرفتم که تعصب‌ بی‌جا و غرور نفوذناپذیر چقدر میتونه باعث آسیب به دیگران و در عین حال عقبگرد و عدم پیشرفت بشه و اینکه بعضی خرافات تا چه حد میتونه در زندگی برخی انسان‌ها نقش ایفا کنه به گونه‌ای که حتی حاضر باشن جان ارزشمندشون رو فدای تفکرات اشتباه کنن.فهمیدم که عشق در نگاه اول مال افسانه ها و قصه‌هاس و عشق واقعی و حقیقی،مثل یه دونه گیاهه که کاشته میشه و در گذر زمان با فداکاری و گذشت رشد میکنه و میباله.دوست داشتن بهتر از عشق های در یک نگاه و آتشینه،چون پایدار و همیشگیه و به راحتی از بین نمیره»

قلب، خاک خوبی دارد. هر دانه که در آن بکاری، از هر جنس، از همان جنس، صدها دانه برمی‌داری.

می‌دانی پالاز؟ من از دردهای قلبم به مادرت هم چیزی نگفته‌بودم. دردهایی هست که مال همه است؛ و من آن دردها را هرگز پنهان نمی‌کنم؛ امّا درد قلب، مال هیچ‌کس نیست به‌جز صاحب قلب…

پسر! آدمیزاد، تا وقتی کاری نکرده، اشتباهی هم نمی‌کند. عقیم، بچّهٔ معیوب به دنیا نمی‌آورد، مرده سنگ نمی‌پراند تا سری را بی‌جهت بشکند، و کسی که ساززدن بلد نیست، خارج نمی‌زند.

«عشق» در لحظه پدید می‌آید، «دوست‌داشتن»، در امتداد زمان. این، اساسی‌ترین تفاوت میان عشق و دوست‌داشتن است. عشق، معیارها را درهم می‌ریزد؛ دوست‌داشتن بر پایهٔ معیارها بِنا می‌شود. عشق، ناگهان و ناخواسته شعله می‌کشد؛ دوست‌داشتن، از شناختن و خواستن سرچشمه می‌گیرد. عشق، قانون نمی‌شناسد؛ دوست‌داشتن، اوج احترام به مجموعه‌یی از قوانینِ عاطفی‌ست. عشق، فوران می‌کند چون آتشفشان، و شُرّه می‌کند چون آبشاری عظیم؛ دوست‌داشتن، جاری می‌شود _چون رودخانه‌یی بر بستری با شیب نرم. عشق، ویران‌کردنِ خویشتن است؛ دوست‌داشتن، ساختنی عظیم.



۳_مغازه خودکشی اثر ژان تولی💀⚰️(رویش امید در دل ناامیدی‌ها)

اسم این کتاب به احتمال زیاد به گوشتون خورده باشه،من هم به علت مشهور بودن تصمیم گرفتم که کتاب رو بخونم اما راستش برخلاف انتظارم بود.گرچه داستان به علت کمدی تلخی که درونش نهفته میتونه برای بسیاری از افراد جذاب و قابل توجه باشه اما من فکر میکنم نویسنده داستان شاید خیلی سطح پایینتر و ساده‌تر از چیزی که باید داستان رو روایت کرده بود.

ماجرای کتاب درباره خانواده‌ای هست که مغازه فروش لوازمی برای خودکشی دارن.هر وسیله‌ای برای هرنوع مرگی که بخواید میتونید توی این مغازه پیدا کنید.یه سم برای اینکه در مدت یکسال بمیرید یا شایدم یه شوکر برای اینکه قبل مرگ به خودتون یه شوک واقعی وارد کنید.حتی ایده‌های جدید هم توی این مغازه هرروزه اراِئه میشه و این اواخر میتونستید با یه بوسه ساده گرفتن از دختر این خانواده به زندگیتون پایان بدید!

نکته تلخ داخل داستان روایت رنج‌های مختلفی هست که در زندگی انسان‌ها جاریه.کسی به علت تنهایی نمیتونه دووم بیاره و دیگری به خاطر شکست‌های پی در پی در زندگیش به سراغ این مغازه اومده،یکی نمیتونه مرگ حیوون خونگیش رو تحمل کنه و کسی دیگه به خاطر خیانت همسرش نای ادامه دادن نداره و...

اما در این خانواده افسرده پسر کوچکی به اسم آلن زندگی میکنه که از دل هرچیزی شادی و امید میآفرینه.اون در دل غم‌انگیزترین اتفاقات زندگی چیزهای زیبا رو پیدا میکنه و برای چیزهایی که برای خیلی از ما بی‌ارزش و روتین و تکراری جلوه میکنه،چنان ذوقی میکنه که انگار از یه سیاره دیگه به زمین‌ بی‌روح ما سفر کرده!

«از این کتاب یادگرفتم که تنها شرط ادامه‌دادن به زندگی امیده و زمانی که نور امید در دلت خاموش بشه،نای ادامه دادن هم نخواهی داشت.یادگرفتم نباید خیلی زندگی رو سخت گرفت و اگه قرار باشه برای هر رنجی دنیارو به کام خودمون تلخ کنیم و درِ قلبمون رو به روی همه چیز ببندیم تا زمان مرگ باید گرد اندوه و غم روی صورتمون رو تحمل کنیم:). باید به زیبایی های زندگی بیشتر توجه کنیم و در هر لحظه شکرگزار نعمت‌های خداوند باشیم.»

شعار درِمغازه خودکشی: «آیا در زندگی شکست خورده‌اید؟ لااقل در مرگ‌تان موفق باشید.»

چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمی‌کنی؟

«زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم به‌ت سخت می‌گذرونه. این ماییم که به‌ش ارزش می‌دیم. با همهٔ کمبودهایی که این دنیا داره، زیبایی‌های خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمی‌شه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهٔ پُرِ لیوان رو ببینیم. حالا اون تفنگ و طناب رو پس بده. حالی که تو این لحظه توشی پُرِ استرس و درده؛»

نگاهش کن، به اینی که روبه‌روته نگاه کن. ازش خجالت نکش. تو اگه همچین کسی رو توی خیابان ببینی اون رو می‌کشی؟ آخه مگه چی‌کار کرده که باید منفور باشه؟ گناهش چیه؟ چرا دوستش نداشته باشند؟ اگه اول خودت با این زن توی آینه آشتی کنی بقیهٔ آدم‌ها هم باهاش آشتی می‌کنند.



۴_مرگ ایوان ایلیچ اثر لئون تولستوی🚪📖(تأملی بر زندگی)

اگه من رو توی یه اتاق برای مدت طولانی حبس کنن و فقط حق انتخاب کتاب های یه نویسنده برای مطالعه رو داشته باشم،بدون هیچ قید و شرط و تاملی صد در صد لئون تولستوی رو انتخاب خواهم کرد.

کتاب هایی که این نویسنده بزرگ روسی مینویسه مغزت رو درگیر میکنه و باعث میشه هربار بیشتر از قبل راجب فلسفه زندگی و اهداف و دلیل حیات خودت فکر و تامل کنی.

مرگ ایوان ایلیچ هم به نظر من مثل بقیه کتاب‌های لئون تولستوی کتابی بسیارفوق‌العاده و ارزشمند برای مطالعه هست.

داستان درباره ایوان، قاضی دادگاه عالی روسیه در قرن نوزدهمه.ما از ماجراهای مختلفی که ایوان ایلیچ پشت سر میگذاره آگاه میشیم و در انتها به پوچ بودن زندگی دنیایی پی میبریم.در واپسین لحظات زندگی بی تفاوتی خانواده و نزدیکان ایوان ایلیچ به درد و رنجی که تحمل میکنه رو شاهد هستیم.نگاه ابزاری و بی‌روح پزشک‌ها و تنهایی غیر قابل وصفی که ایوان تجربه میکنه مارو به این فکر فرومیبره که آیا زندگی اونقدری که فکر میکنیم جدی هست و ارزش این همه جلز و ولز کردن رو داره؟!

مشاهده‌ی این وضعیت باعث میشه،ایوان ایلیچ پرسش‌های عمیقتری از خودش بپرسه و به‌آرامی جوهر واقعی زندگی رو کشف کنه و مبهوت شه. نبرد طولانی و طاقت‌فرسای ایوان ایلیچ با مرگ، مستقیماً منعکس‌کننده‌ی نظریه‌های تولستوی در مورد زندگی و مرگه.

«در انتها تنها چیزی که برای ایوان باقی موند،عقاید زیبایی بود که کسب کرده و اعمال خوبی بود که در زندگی انجام داده بود.این کتاب میخواد به ما بفهمونه که حقیقت زندگی چیزی جز تنهایی و رنج و سختی‌های پی در پی نیست و آرزوی داشتن زندگی بی رنج و پرفراغت یک آرزوی محاله که انسان به گور خواهد برد.دنیا محل کاشته نه درو!»

تلخ‌ترین رنج ایوان ایلیچ آن بود که هیچ‌کس آن‌جور که او می‌خواست غم او را نمی‌خورد. او گاهی بعد از رنجی طولانی بیش از همه‌چیز دلش می‌خواست که (گرچه از اقرار به این معنا شرم داشت) کسی برایش مثل طفل بیماری غم‌خواری کند. دلش می‌خواست مثل طفلی که ناز و نوازشش می‌کنند رویش را ببوسند یا برایش اشک بریزند و دل‌داری‌اش بدهند.

«وقتی من نباشم، چه چیز خواهد بود؟ هیچ‌چیز نخواهد بود. من کجا خواهم بود یعنی مرگ همین است؟ نه، نمی‌خواهم!»

زندگی یک رشته رنج‌هایی بود که مدام شدیدتر می‌شد و با سرعت پیوسته فزاینده‌ای به‌سوی پایانش، که عذابی بی‌نهایت هولناک بود می‌شتابید

چه‌طور ممکن است که زندگی این‌قدر پوچ و بی‌معنا و پلید باشد.


شما به تازگی چه کتابی مطالعه کردید که دوسِش داشتید و به بقیه پیشنهاد میکنید؟خوشحال میشم که در قسمت کامنت ها بهم معرفی کنید.😊🌱

موفق و سربلند باشید.

معرفی کتابمرگ ایوان ایلیچمغازه خودکشیغرور و تعصبآتش بدون دود
۷۵
۷۰
marshmallow
marshmallow
اینجا یه گوشه‌ی نرم و شیرینه برای دل‌نوشته‌ها، رشد و حال‌خوب ☁️🌱🦋 کانال تلگرام:t.me/marshmallow_daily
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید