ویرگول
ورودثبت نام
𝚣𝚎𝚒𝚗𝚊𝚋
𝚣𝚎𝚒𝚗𝚊𝚋
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

اولین دروغه نابخشونیه من به خانوادم...

از اوایل امتحانات با یه با یه پسر همشهری آشنا شدم که حالا اسمشو نگم هم سن خودم بود و رشته‌اش ریاضی بود
رشته من تجربیه
خلاصه که از اونجایی که همیشه سعی می‌کنم فردی مؤدب باشم داخل چت کردن باهاش بهم علاقمند شده بود ولی من با یک نفر دیگه وارد رابطه شدم که از قضا هم اسم بودن.
یک هفته گذشت و همه چیز عالی بود من همیشه معتقد بودم که اولین‌هام باید با کسی باشه که عاشقانه دوستم داره و قراره تا پایان دنیا کنارم باشه ولی اینطوری نشد و من دوتاشو از دست دادم بگذریم همه چیز خوب یود تا اینکه به اجیم گفتم همه چیز رو گفتم از اول آشناییمون تا خود روزی که باهاش بودم و آجیم می‌گفت اینی که تو انتخاب کردی دوست پسر نیست که شوهره
آخه ۵ سال ازم بزرگتر بود واقعاً خواهرم راست می‌گفت
بعد از یک هفته هر موقع که دپرس می‌شدم از چشم اون میدید و من واقعاً دلم نمی‌خواست بهشون دروغ بگم برا همین کات کردم
چند روزی گذشت و دوست پسرم واقعاً انگار ناراحت بود بنابراین دلم به حالش سوخت و برگشتم باهاش...
بعد از دو روز یه سری عکس به دستم رسید صفحه چت بودن چت دوست پسرم با دوستم....

دوست پسرم یا همون بهتره الان بگم اکس خیانتکارم بهش گفته بود که بیا ببینم تو بچه منو قبول کن یعنی بکارشو از این حرف خلاصه یه حرفایی بودن که اگه من بگمشون واقعاً ممکنه فیلتر بشم.
من واقعاً هیچ وقت دختری نبودم که داخل مجازی دلم بخواد دعوا کنم مگر اینکه واقعاً یه نفر سر به سرم بذاره یا از حد خودش بگذره که کارشو بسازم و واقعاً چون من اولین بارم بود به قول معروف رل می‌زدم و همش با خودم می‌گفتم که این چه حسیه بقیه دارن منم بزار حسش کنم تجربه‌اش کنم.

واقعاً حس خوبی ازش نگرفتم کلاً از این نوع رابطه‌ها هم مجازی بود حتی اگه حضوری هم بود باز حسی بهم دست نمی‌داد ولی اینکه بهم خیانت کرد حس بدی بود خیلی بد بود من خیلی عادی رفتم بلاکش کردم ولی دوست پسرِ دوستم با کل دوستاش و فامیلاشو از این حرفا رفته بودن اکس منو با خاک یکسان کرده بودند و اونجا بود که من یه لحظه با خودم حس کردم چرا انقدر تنهام؟
چرا کسی نیست که هوای منو داشته باشه؟
و اون شب من تا ساعت پنج صبح برای تنهاییم بی صدا اشک ریختم...
اینکه بهم خیانت کرده بود واقعاً برام مهم نبود ولی اینکه تنها بودم خیلی بهم فشار آورده بود بگذریم وقتی که بلاکش کردم پروندش برای همیشه بسته شد فراموشش کردم...
بعد از یک هفته اون پسر هم سن خودم شروع کرد به پیام دادن بهم از سلام و احوالپرسی شروع می‌شد و به خداحافظی ختم می‌شد تا اینکه من وارد یه دوره جدید از زندگیم شدم بلوغ جنسیم اوت کرده بود...
یعنی من یه خواب دیدم صبح که بیدار شدم همش دلم می‌خواست یه نفر منو ببوسه...
خواهرم، مامانم، بابام و بقیه منو بوس کردن ولی خب هیچ حسی بهم دست نمی‌داد هنوز همون حس نیاز رو داشتم خلاصه من به این پسر گفتم همینجوری و اونم با من موافقت کرد گفت که همچین حسی داره حدود یک هفته اصرار می‌کرد که بیا همدیگرو ببینیم...
منم واقعاً از یه طرف فشار این حسه از یه طرف اصرارهای این از یه طرف فشارهایی که خانوادم بهم وارد می‌کردن باعث شد که قبول کنم توی اون دیدار تقریباً ۵ یا ۶ دقیقه طول کشید من دو تا از اولین‌هام یعنی بوسه و بغلم رو از دست دادم و اون وقتی که دقیق زمانی که منو بوسید من فشارم افتاده بود و کم مونده بود غش کنم که با هر بدبختی بوداز اون محیط دور شدم و رفتم استخر...
توی یه دعوای خانوادگی که با خواهرم قهر کرده بود و همش سعی میکرد با جمله های « اونی که به خاطر حس نیازش میوفته دنبال بقیه من نیستم یکی دیگس» و « اونی که به خاطر حس یروز دوروزش آویزونه من نیستم یکی دیگس» و ...
برای همین همه چیز رو به مامانم گفتم.
خیلی گفتنش سخت بود و من انتظار هر واکنشی رو داشتم، دعوا، کتک، مرگ، طردی، گریه و ...
مامانم با شنیدن حرف‌های من خیلی گریه کرد و من شرمنده تر میشدم، برای همین قول دادم که پاک بشم! اون روز مامانم با قرص آرامبخش آروم گرفته بود وبا من کاری نداشت وگرنه قطعا اگر اون قرصا نبودن منی هم الان وجود نداشتم که اینا رو بنویسه!
اولین قدمم این بود که اون اپلیکیشنی که باهاش با اون پسر در ارتباط بودم رو حذف کنم! یعنی دلیت اکانت کامل!
تصمیم دومم رفتن به کربلا بود!
با هر التماس و زوری که بود خانوادمو راضی کردم که عازم بشم ولی درست شبی که قرار بود حرکت کنیم یه مشکلی پیش اومد که نتونستم!
دو سه روزی کارم همش گریه بود ولی خب نشد...
همه تلاشم رو میکنم برای سال بعد.
گناه من نابخشودنی بود!
کسی نباید منو ببخشه نه خدا نه خانوادم!
هیچکس حداقل تا زمانی که آدم پاک و درستی بشم!
حالا فقط منتظرم که سر برج بشه و برم یه چادر قجری بخرم و حجابمو حفظ کنم اخه همه مانتوهام کوتاه هستن و بلند ترینشون کمی بالای زانومه!
و اینکه به چادر علاقه دارم!
و اینکه تاموقع خرید چادر حجالمو با مانتوهای کوتاهم حفظ میکنم??












گناهحجابکربلامامانم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید