سلام این متن را برای چالش کتاب خوانی طاقچه (تيرماه) می نویسم.
کتابی که من انتخاب کردم، کتاب پیرمرد و دریا است. به نوشته ارنست همینگوی و ترجمه مهدی افشار.
شخصیت اصلی این کتاب به نام سانتیاگو است. پیرمردی تنها، اما شجاع و دلیر. یک تنه به دریا میرود برای صید بزرگ ترین ماهی که تا به حال گرفته است.
تصویر سازی بی نظیر نویسنده، این امکان را به شما می دهد، که در طول این سفر، خواننده به طور واضح، تمام وقایع را در این سفر ببیند و حس کند.
در جایی از کتاب، پیرمرد با این که اقرار می کند که آفتاب در طول عمرش چشمانش را آزرده است، اما همچنان آفتاب را چیز خوبی می داند. جای دارد این جا چند جمله ای را در رابطه با این موضوع اضافه بکنم. خیلی از ما اگر چیزی، کوچک ترین آزاری به ما وارد بکند، عصبانی می شویم و به زمین و زمان فحاشی می کنیم. که چرا آن چیز ما را آزرده است. ما باید در این بخش از پیرمرد بیاموزیم که صبر داشته باشیم، و با هر چیزی، در این دنیا مهربان باشیم. حداقل برای آرامش خودمان. در این دنیا چیزی نه خوبه، و نه بد. این خوب یا بد بودن هر چیز، از درک ما نسبت به آن موضوع است. بستگی به این دارد که چقدر توانسته ایم ذهنمان را مدیریت کنیم. ما باید مسئول تمام کار هایی که می کنیم باشیم، تا به آرامش برسیم. (وقتی مسئولیت کامل همه اتفاقات را به عهده می گیریم، به این معناست که می پذیریم خودمان باعث به وجود آمدن آن وقایع شده ایم. وقتی خودمان چیزی را به وجود آورده باشیم، قدرت تغییر آن را هم داریم. آدام خو)
از این که پیرمرد از شکار ماهی، ابراز تاسف می کرد و از ماهی معذرت خواهی می کرد بابت شکارش، و به ماهی احترام می گذاشت رو خیلی دوست داشتم. این جلمه پیرمرد رو هم که به پسر زد رو دوست داشتم. و به نظرم باید لحظه ای به این جمله بیاندیشیم. ( به خاطر می سپارم و می دونم که تو مرا ترک نکرده ای؛ به خاطر این که در ترک من تردید داشتی.)
یک کمی هم براتون از دیدگاه خودم که از کتاب داشتم براتون می نویسم. امیدوارم تا این جا خسته نشده باشید.
ماهی بزرگ به مانند روز های گذشته در دریا شنا می کرد، و به دنبال شکار بود. بی آن که خبر از آن داشته باشد که زندگی امروز می خواهد آن روی دیگرش را به ماهی نشان دهد. یعنی به جای شکار کردن شکار شدن. و این به معنای پایان زندگی اش بود. آن هم به دست پیر مردی که از لحاظ جسته، بسیار کوچک تر از ماهی بزرگ و چندین و چند متری بود.
اما هدف پیرمرد بزرگ تر از ماهی بود. پیرمرد باید به بقیه ماهی گیر ها ثابت می کرد که با این که پیره، اما از خیلی از جوان ها با انگیزه تر و پرتلاش تره. (هیچ چیزی وجود ندارد که ذهن بشر توانایی رسیدن به آن را البته با استفاده از استراتژی ها و محرک های صحیح نداشته باشد. آدام خو )
پیر مرد در طول صید این ماهی بزرگ هیچ وقت نا امید نميشود، و حتی ناامیدی را گناه می داند، و از هر نا امیدی که به سراغش می آید یک امیدواری می سازد. هر چقدر سخت و پر تلاش، اما پیرمرد بعد از هشتادو چهار روز در دریا، موفق می شود ماهی را صید کند. اما در راه بازگشت به خانه، با حمله کوسه ها مواجه می شود، که موجب از دست دادن ماهی می شود البته بعد از جنگیدن با هفت، هشت کوسه.
در انتها تشکر می کنم از این که وقت گذاشتید و این متن را تا آخر خواندید.
توصیه می کنم کتاب، پیرمرد و دریا را هم هر موقع، وقت داشتید بخوانید.