طاهاببری
طاهاببری
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

طاها ببری

عکسی از طاهاببری
عکسی از طاهاببری

✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب??
#ᑭᗩᖇT_353
با ابروهای بالا رفته متحیر لب زدم:
- باشه.
از اینکه هنوز به فکره خوشحال بودم.
تو شرایطیم نبودم که بخوام ناز کنم و بگم نه چون پول زیادی نداشتم.
با اوردن لباسام شروع کردم به عوض کردن.
تو فکر این بودم که الان کجا برم؟
چیکار کنم؟
اریان یعنی قبول کرد جداشیم؟
یعنی ولم کرد؟انقد راحت رفت؟
پوزخندی زدم به تمام سوالات تو ذهنم و با خودم تکرار کردم:
- آهو جز پسرت هیچکسو نداری پس توقع محبت نداشته باش.
با صدای پرستار گیج بهش نگاه کردم. وقتی نگاه منتظرمو دید تند لب زد:
- خانم لطفا یکم عجله کنید راننده منتظرتونه.
کلافه نفسمو بیرون دادم و گفتم:
- باشه الان تموم میشه میام.
سری تکون داد رفت بیرون که پاشدم به سمت کمدم رفتم و اساس هامو اوردم.
بعد بستن زیپ کیفم رفتم تو سرویس و نگاهی به خودم تو اینه انداختم.
رنگ صورت پریده بود، زیر چشمام گود افتاده و سیاه بود. لبام سفید و خشک شده
از قیافم چندشم شد.
این من نبودم.
┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
? @xzjfwsxcfcccdddd

طاهاتورکتکاب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید