زینب انیسی
خواندن ۳ دقیقه·۳ ماه پیش

مناجات نامه





#برگ اول مناجات

یا رب! تو ما را آفریدی نعمت دادی و فضل نمودی، آنچنان بر ما توجه و لطف داشتی گویی که تنها بنده تو هستیم و آنچنان بر تو و فرمانت سرکشی کردیم راه را گم کردیم و از تو غافل شدیم انگار میلیارد ها خدا داریم و تو برایمان تکرای!
آه یکتای بی‌همتای من مرا ببخش چون به تعداد برگ های درختان گناه آوردم و توشه ای جز کرم تو ندارم

#برگ دوم مناجات

مرا لایق دیدار خود کن آنچنان که موسی را پاک گرداندی و به نزد خود مشرف کردی!
مرا ببخش آنچنان که حر را در واقعه کربلا مورد عفو قرار دادی و چه جانانه خریدار توبه اش شدی!
آه قسم به روز که نفس هایم به شمار افتد و تپش های قلب خاموش شود من تا آخرین مولکول اکسیژن که در بدن دارم امیدوار به رحمت و بخشش تو گذر کرده ام !
مگر می‌شود تو امید کسی را نا امید سازی و حسن ظن او را نابود کنی!
ای مرگ جانکاهِ شیرین من ! روزها را به یاد تو میشمارم و منتظر تو ام، همانگونه که فرزندی در انتظار مادرش، انتظار آن روز را میکشم که مرا در آغوش محبت خود بگیری و گرمای وجودت سرمای تنم را در برگیرد

#برگ سوم مناجات

ثانیه در پی هم می دوند و گذر می‌کنند ، چه کس می داند؟ عمر تا کی باقی ست و کی عقربه های نفس از شمار می افتد؟
هرگز کس نمی داند به جز الله تعالی ،پس خداوندا
مرا در آغوش بگیر و از آماج بلا به دور دار همانگونه که موسی علیه‌السلام را از نیل مواج گذر دادی و ابراهیم را در میان آتش به سلامت داشتی
پروردگارا به عزتت سوگند که تو برترین بودی و آنچنان با من به مهر رفتار کردی که جایی برای درخواست دیگری باقی نیست اما رحمتت جسورم می‌کند که باز هم بخواهم و بخواهم...
پس یارب خواست دلم را می گویم : مرا از قوم ظالمین قرار مده و در گرداب مشکلات رها مکن، عزیزانم را به درگاهت عزت بده و عزیز خلق گردان
آمین یا رب عالمین


#برگ چهارم مناجات

تنها امید شب های بی نور زندگی ، زیبای دلربا ی من

جز تو چه کسی تحملم را داشت آنگاه که بغض در گلویم چنگ انداخته بود و صدایم می لرزید؟

جز تو چه کسی حرف هایم را شنید،بی آنکه قضاوتم کند؟ تنها مرا شنیدی و در آغوش مهر خود فشردی.

با تو چگونه میتوانم احساس تنهایی کنم وقتی هر کجا که قدم میگذارم تُ را می بینم.

محبوب بی همتای من! شیرین دلنشینم! جز تو کسی را ندارم که به او پناهنده شوم تنها پناه اشک و سوز دلم!

تو تنها دارایی منی، وقتی که می خندم تویی که شکوفه اش را بر لبانم کاشتی وقتی که می گریم اشک هایم را پاک میکنی با آنکه میدانم چقدر تو را آزرده ام.

مرا دوست داری و در آغوش میگیری در حالی که من از تو دور می شوم و غرق دنیای پر مکافاتم می شوم گویی که هرگز تو را ندیده ام.

«از همه دور می شوم، نقطه کور می شوم، زنده به گور می شوم، باز مقابلم تویی!»

درجست و جوی حقیقت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید