محمدحسین مهدویان به عنوان یک کارگردان مستند وارد سینما شد و همین قضیه هم باعث شد که او حداقل در سطح ایران، کارگردان صاحب سبکی باشد. مهدویان با ایستاده در غبار شناخته شده شد و مسیرش را با فیلم خوبی مثل ماجرای نیمروز ادامه داد. عملکرد ضعیف لاتاری باعث شده بود بسیاری از مهدویان ناامید شوند اما «ماجرای نیمروز: رد خون» بار دیگر تواناییهای او را در الهام گرفتن از وقایع تاریخی نشان میدهد.
رد خون درباره اتفاقاتی است که در عملیات مرصاد رخ داد. عملیات مرصاد به بعد از امضای صلح میان ایران و عراق برمیگردد. دولت صدام حسین با پشتیبانی از گروه مجاهدین خلق که پایگاه آنها در عراق قرار داشت، یک حمله نهایی علیه ایران را ترتیب دادند که هدف آن نفوذ در خاک ایران و تسخیر تهران بود. این عملیات در نهایت با شکست مجاهدین خلق و بسته شدن پرونده جنگ هشت ساله به پایان رسید.
در رد خون ما به دل ماجرای عملیات مرصاد سفر میکنیم. نیروهای ایران متوجه میشوند که گروه مجاهدین خلق در جبهههای داخلی نفوذ کردهاند. برای جلوگیری از رخ دادن این عملیات، ۲ مامور ایرانی به بغداد عازم میشوند تا با کشتن عباس زریباف که فرمانده این عملیات بود، از رخ دادن این عملیات جلوگیری کنند.
مهدویان به خوبی توانسته فضای متشنجی که در عملیات مرصاد بین نیروهای خودی و دشمن وجود داشته را به تصویر بکشد و با ریتم خوبی داستان فیلم را تا انتها پیش ببرد. کاراکترهایی قسمت قبلی ماجرای نیمروز مثل صادق (جواد عزتی) و کمال (هادی حجازیفر) بازگشتهاند و هر کدام این بار فرصت بیشتری برای شخصیت پردازی پیدا کردهاند.
جواد عزتی که بیشتر به خاطر فیلمهای کمدی شناخته میشود و حداقل در چند سال اخیر در همین فیلمها هم عملکرد خوبی نداشته، در ماجرای نیمروز در نقش یک کاراکتر جدی میدرخشد و با وجود آن که کاراکترهای مهمتری از او در داستان رد خون وجود دارند، اما او به چهره اصلی این فیلم تبدیل میشود. هادی حجازیفر هم در این فیلم بازی خوب خود در ماجرای نیمروز را تکرار میکند و نشان میدهد که چرا او بعد از آن فیلم به عنوان بازیگر توانمند به سینمای ایران شناخته شد.
برای مثال شخصیت کمال که پیش از این او را به عنوان یک فرد عصبانی، یکدنده و عملگر میشناختیم در این فیلم جلوه منطقی بیشتری پیدا میکند. در واقع مهدویان در این فیلم او را بارها در دو راهیهای مختلفی قرار میدهد و انتخابهای کمال و تردیدی که او دچار آن میشود این شخصیت را به درجه بالاتری از پختگی میرساند. البته چنین حکمی در مورد تمام کاراکترهای رد خون صدق نمیکند، برای مثال مشخص است که شخصیت مسعود تنها به این خاطر که در قسمت اول محبوب بوده، این بار هم در دل داستان گنجانده شده و نمیتوان دلایل منطقی برای حضور او در داستان پیدا کرد.
در واقع اشتباه مهدویان در رد خون این است که به جای آن که سعی کند مفاهیم را با استفاده از دیالوگ منتقل کند از یک سری شخصیتهای تیپ مانند استفاده کرده. برای مثال شخصیت به شخصیت مسعود توجه کنید. او به جز این که نماینده گروهی از افراد ریاکار در جامعه باشد، هیچ نقشی در داستان فیلم ندارد و همین قضیه را میتوان به تعداد دیگری از کاراکترهای رد خون هم بسط داد.
در مقابل، رد خون در فضاسازی و ایجاد یک شرایط روانی درگیرکننده که مخاطب را تا انتها نگه دارد، بسیار موفق عمل میکند. کارگردان این کار را با قصه عاشقانه میان سیما و افشین به جریان انداخته است. در واقع تفاوت عقیدتی میان سیما و افشین در تضاد با عشقی است که میان این دو کاراکتر وجود دارد و همین جدال عشق و منطق میان این دو و درگیرهای ذهنی متفاوتی که این کاراکترها برای احترام به عقایدشان یا وفادار ماندن به عشقی که دارند تجربه میکنند، مخاطب را چندباری غافلگیر میکند؛ غافلگیریهای جالبی که باعث میشوند حس تعلیق در تمام لحظات فیلم وجود داشته باشد.
مهدویان از کاراکتر سیما یک استفاده جالب دیگری هم میکند. در واقع او دلیلی است که ما بیشتر با اتفاقات درون گروه مجاهدین خلق آشنا شویم و فضای این گروه را قبل و در جریان عملیات مرصاد درک کنیم. همانطور که گفتم، مهدویان مهارت بالایی در فضاسازی اتفاقات وقعی دارد و به همین دلیل تصویری که او از این گروه و فضای حاکم بر آن ترسیم کرده، از لحاظ سینماتوگرافی واقعا قابل تحسین است.
رد خون در بعضی از بخشهای خود از پسوند اضافه «ماجرای نیمروز» که در اسم فیلم حضور دارد و کاراکترهایی که تنها به دلیل فروش بیشتر به فیلم اضافه شدهاند ایراداتی دارد اما بهتر از همه فیلمهای مهدویان در ساخت یک فضای اتمسفریک و ارائه یک داستان پر تنش موفق است و همین دلیل هم باعث میشود که این فیلم را یکی از آثار خوب سینمای ایران طی سال ۹۸ بدانیم.
نام سعید نوابی
نام استاد علی اکبر حسنوند