ماشین زمان
در همه این سالهایی که از بیمه استفاده کردی تا حالا به اتفاقهای جالبی که حولوحوش بیمه میتونه بیفته فکر کردی؟ یک بازی وبلاگی برگزار کردیم تا نقش بیمه رو یکبار دیگه برای خودمون و اطرافیانمون یادآوری کنیم. در این بازی وبلاگی از شما میخوایم با انتخاب یکی از موضوعاتی که در ادامه بهشون اشاره میکنیم، یک داستان طنز بنویسید و در صفحه ما در ویرگول به اشتراک بذارید.
۱. فکر کن یک ماشین زمان داری و میتونی برگردی به عقب و قبل از یکی از حوادث زندگیت یه بیمه بخری. اون اتفاق رو به شکل طنز برامون تعریف کن.
فراموش نکن که تا ۳ آذر برای شرکت در این مسابقه فرصت داری. بعد از تمومشدن زمان مسابقه، با انتخاب هیئت داوران به ۱۰ پست برتر جایزه داده میشه.
با سلام خدمت خوانندگان گرامی . اگر یک ماشین زمان داشتم اولین کاری که قبل از استفاده از آن می کردم بیمه کردن خود آن بود. اول بیمه سرقت - که کل آن توسط بخش خصوصی برده نشود . دوم بیمه بدنه- که وقتی به زمان گذشته برگشتم یک هم وطن گرامی چرخی ، فرمانی ، صفحه کنترل و یا حافظه ماشین زمان را سرقت نکند . و دیگر نتوانم به زمان خود برگردم . آدم چگونه با مامور کلانتری صورتجلسه کند که 20 ساله است ولی ریش ها و موهای سفید دارد و با فتق بند و سمعک و عصا راه می رود. بیمه بعدی که قبل از حرکت باید انجام دهم بیمه عملکرد صادقانه ماشین زمان است . که برای سفر 50 سال پیش را انتخاب کنیم . و دستگاه به تأسی از آمار تورمی بانک مرکزی ما را به زمان قوم لوط ببرد . که البته بیمه بدنه سرنشین ماشین زمان هم لازم خواهد بود.
از مقدمه و بیمه قبل از حرکت در زمان بگذریم و به صورت مساله مسابقه بپردازیم . خدمت خوانندگان محترم این متن، عارض هستم که سختی کار اینجا است که اگر حادثه ائی در زندگی گذشته انسان نیاز به بیمه داشته باشد ، مسلما حادثه تلخی بوده و تحریر مطالب طنز در مورد آن تقریبا جمع متضاد می باشد که از نظر فلسفی محال است. بنابر این دوران بی مسئولیتی و کودکی را به عنوان اولین مقصد انتخاب نمودم و درست سر 6 سالگی یعنی نهم تیر ماه سال 1346 توقف کردم و از ماشین زمان پیاده شدم و قفل فرمان و دزدگیر آن را علی الرغم بیمه سرقت و بدنه بودن، زدم و سراز خانه پدری خود در خیابان تکش غربی محله عباس آباد تهران در آوردم . که هنوز سر حال بود و کلنگی نشده بود. نسیم خنک صبحگاهی هنوز سرتاسر ایوان خانه را خنک می نمود. و بوی یاس امین الملک باغچه حیاط هنوز نشاط و شور صبحگاهی را در دل من شعله ور می ساخت . منتظر ساعت 11 صبح می شدیم تا تلویزیون را روشن کنیم و برنامه های کودک و بعد سریال های آمریکائی و انگلیسی دوبله به زبان فارسی را پشت سر هم تماشا کنیم . از کارتون گربه فیلیکس و سریال عروسکی ساعقه گرفته تا سریال ماوریک و غرب وحشی و کهکشان با دکتر اسمیت و آدم آهنیش و روهاید و ........که همگی اکشن و هیجان انگیزبودند. و البته برای ذهن کنجکاو کودکان مطالب بسیاری برای تقلید و یادگیری داشتند . مثلا اینکه چگونه برای رام کردن اسب وحشی و یا مهار یک گاو چموش و یا دستگیری یک قاتل فرای روی اسب کمند اندازی کنیم . که مسلما هیچ وقت به درد زندگی ما نخورد . اما در 13 سالگی و همزمان با روی کار آمدن دموکراتها در آمریکا در سال 1353 با سریال های متفاوتی مواجه شدیم مثل سریال بشقاب پرنده ساخت کشور انگلیس و یا پیشتازان فضا طراحی شده توسط جین رودنبری و فضای 1999 که در آنها از سوخت اتمی و سوخت ضد ماده و انفجار هسته ائی زباله های اتمی انباشته شده در ماه و خروج ماه از مدار زمین. همچنین توقف زمان و سفر به زمان گذشته ،صحبت می شد.که تعدادی از هم دوره ائی های اینجانب با وجود رتبه های تک رقمی کنکور ، به رشته فیزیک هسته ائی- که فقط در دانشگاه صنعتی اصفهان- بود رفتند. که بعد از شروع ساخت نیروگاه هسته ائی بوشهر - توسط فرانسوی ها، در دانشگاه صنعتی اصفهان- برای تربیت دانشجویان ایرانی و البته خارجی ، تاسیس شده بود. و بعدا این دانشجویان به دلیل تعطیلی کار نیروگاه بوشهر - و حذف این رشته تحصیلی از دانشگاه های کشور ، بعد از انقلاب ، مجبور به تغییر رشته شدند . و در ادامه آن به خارج از کشور رفتند. و اکنون از ناسا بازنشسته می شوند. بگذریم
صبح زود روز نهم تیر سال 1346 به حیاط خانه و کنار باغچه آن رفتم و از پدرم که یک معلم باز نشسته بود و مشغول رسیدگی به گلهای رز محمدی و رز های صورتی و سفید و قرمز بود پرسیدم : بابا شرکت بیمه کجا است ؟پدرم با تعجب پرسید بیمه را از کجا یاد گرفتی !؟ و برای چه می خواهی ؟ گفتم می خواهم شما و مامان و برادر ها و خواهرم و خانه و ماشین و برنامه های تلویزیون را بیمه کنم . پدرم با لبخند گفت فقط برنامه های تلویزیون را بیمه کنی ! ولی خود تلویزیون را نه ؟ گفتم آخر تلویزیون ما سیاه و سفید است . گفت این همه می روی سر یخچال و توت و انگور و گیلاس و موز و پرتقال و نارنگی بر می داری و می خوری، یخچال را نمی خواهی بیمه کنی ؟ گفتم آخر یخچال ما جنرال استیل19 فوت ساخت ایران است . یخچال آقای نقیب (دوست صمیمی پدرم ) جنرال الکتریک 21 فوت ساخت آمریکا است .گفت اینهمه لباس هایت را خاکی و کثیف می کنی و شسته و تمیز دوباره می پوشی ، ماشین لباسشوئی را بیمه نمی کنی ؟ گفتم آخر مارک زوپاس، ایتالیائی است. آلمانی که نیست . و خلاصه یک لیستی از چیز هائی که باید بیمه شود . از خانه 300 متری یک میلیون ریالی در بهترین محله تهران و ماشین سواری جدید و صفر 160 هزار ریالی ، گرفته تا موز کیلوئی 50 ریال و نارنگی پاکستانی کیلوئی 25 ریال و توت سفید کن کیلوئی 20 ریال وآدامس بادکنکی دو عدد یک ریال را در لیست بیمه من قرار داد. و گفت اینها را بنویس و وقتی نوشتی بیاور، اگر غلط نداشتی من زیر کاعذت می نویسم ازکی باید بپرسی چطوری اینها را بیمه کنی . گفتم ازکی؟ یعنی چه ؟ گفت تو فقط بنویس و بیاور .گفتم من که هنوز مدرسه نرفتم اینها را بنویسم . گفت لازم نیست نامشان را بنویسی فقط عکس چیز هائی که می خواهی بیمه کنی را نقاشی کن بیاور تا من بگویم از کی باید بپرسی چطور اینها را بیمه کنی . و با کلماتی که من بتوانم بفهمم گفت : ولی این حقیقت را بدان که وقتی چیزی را بیمه می کنی معنی آن این نیست که آن چیز دیگر آسیب نخواهد دید . و سر جایش خواهد ماند. بلکه اگر اتفاقی برای آن افتاد، فقط یک پولی به عنوان خسارت و جبران هزینه به تو خواهند داد. گفتم یعنی اگر شما و مامان را بیمه کنم ، ممکن است باز هم به شما آسیب برسد؟ گفت شرکت بیمه که برای ما نگهبان و راهنما و حافظ نمی گذارد . فقط می تواند پول بدهد. و بهترین بیمه برای تو این است که با عقل و فکر مواظب دارائی های خودت باشی . و ما را هم اذیت نکنی تا بیشتر در کنار تو بمانیم . من معنی جمله آخر پدرم را نفهمیدم و البته هیچ وقت نفهمیدم . از طرفی در آن موقع کارت اعتباری نامحدودی به نام پدر داشتم و اصلا دغدغه پول نداشتم .خدا رفتگان شما را بیامرزد. ما هرگز نتوانستیم قدر این نعمت های الهی و فرشتگان حافظ خود را بدانیم . نعمت هائی که فقط یک بار به زندگی انسان داده می شوند و جایگزینی ندارند. بالا ترین درجات رحمت الهی شایسته ایشان است. اگر الان ایشان در قید حیات بودند و از من می پرسیدند موز کیلو 800 هزار ریال و پرتقال کیلوئی 400هزار ریال و توت کیلوئی 2 میلیون ریال را چطور باید بیمه کنیم ؟ می گفتم بسپرش به از کی