۱۰ ماه پیش که جدا شدم دو تا ذهنیت بیشتر از بقیه تو سرم جولون میدادن؛ گذشته! آینده!
در واقع رنج گذشته و ترس از آینده... نیمهشب هایی رو یادمه که با سردرد تو فرومهای ایرانی و خارجی از تجربه کسانی که جدا شده بودن چرخ میزدم و دنبال متنی میگشتم که کمی دردمو تسکین بده. خوب یادمه بعضیا حرفای درستی زده بودن مثلا زمان همه چیزو درست میکنه و ارتباط با دوستان و خانواده آرامش میاره. ولی واسه یکی مث من که به شدت عجول و درونگرا بود و بعد از ۱۳ سال زندگی مشترک دیگه چیزی از خودش براش نمونده بود قابل درک نبود. خوب یادمه شبها برام کابوس بود و روزها شکنجه. چیزی که پس از قریب به یکسال فهمیدم این بود که گاهی حرفای خیلی مهم اونقدر ساده بیان میشه که آدم ممکنه به راحتی از کنارشون عبور کنه. میخوام بگم نه تو پروسه طلاق که در هر دورهی سختی از زندگی انگاری بیشتر از زمونه و دیگران این خود ما هستیم که به خودمون رحم نمیکنیم. و من نمونهی دیگهای ازین بیرحمها بودم. کسی که همصدا با اتفاقات تلخ ضربات سختی روحم وارد کردم. اما! به کمک تراپیستم تونستم چند قدم از دورتر شرایط رو ببینم، کنارش درد و رنجم رو تخلیه کنم و قدم های بهتری بردارم. تو کمتر از یکسال درس هایی یاد گرفتم که تو ۳۹ سال بهشون توجهی نداشتم. با تئوری های من! کودک درون! همدلی و حمایت! هویت و خودشناسی آشنا شدم. حالا دیگه از لبههای تیز و بُرندهی روزگار کمتر رنج میبرم و توقعام از خودم و زندگی کمتر شده. یاد گرفتم ارزشمندترین داشتههام مثل وقت، احساس، محبت و همدلی رو چه جایی هزینه کنم. و در یک کلام دوباره خودم رو پیدا کردم.
پیشنهاد میکنم اگر دوران سخت و طاقتفرسای روحی رو تجربه میکنید هرچقدر کم هزینه کنید و به یه تراپیست طرحواره درمانگر مراجعه کنید. با ترسهاتون روبرو بشید و ببینید که پشتشون چقدر دنیا متفاوته. با خودتون آشتی کنید و هوای خودتونو داشته باشید. محبت بی توقع رو امتحان کنید. تو درک و فهم و ذهنیت عمیق باشید و تو منش و شخصیت اوج بگیرید.
براتون آرزوی بهترین حال رو دارم