negin.Javan
negin.Javan
خواندن ۳ دقیقه·۸ ماه پیش

بی روح #پارت ۳

کلاس
کلاس

معلم مستطیل دوست

صدای آهنگ درخانه ی سان پخش شد.صدای زنگ هشدارش بود.ساعت ۶:۳۰صبح بود.از خواب بیدار شد و دید روی کاناپه دراز کشیده و لباس کارش تنش بود.

انگار بعد از صحبت کردن با خواهرش از شدت خستگی همان جا خوابش برده بود.

بلند شد وچشمانش را مالید .لباس هایش را برداشت وپوشید. به سمت آشپزخانه رفت وخوردنی برداشت ودر کیفش کرد.

در خانه اش را باز کرد و کوله اش را برداشت و از خانه اش بیرون رفت.

او همیشه تا مدرسه اش پیاده می رفت ،خیلی کم پیش می آمد با اتوبوس برود.

فاصله ی خانه اش تا مدرسه چندان زیاد هم نبود .

پیاده رفت و رسید به مدرسه اش. بالای در مدرسه اش روی تابلوی بزرگی نوشته بود دبیرستان یونگ سان .

قبل از اینکه وارد مدرسه اش بشود باخود گفت ای کاش امروز اتفاق جالبی بیوفته وبعد وارد مدرسه شد.

آرام در حیاط مدرسه قدم برداشت وبه سمت سالن مدرسه می رفت .

وقتی در سالن مدرسه راه می رفت همه او به خاطر زیباییش جوری نگاهش می کردند که انگار از سیاره ی دیگری آمده بود.

هرکس هر کاری داشت ول می کرد ومتعجبانه نگاهش. می کرد .سان به این رفتار ها عادت کرده بود ومثل همیشه بقیه را نگاه نکرد وبه سمت کلاس حرکت کرد.

در کلاس را باز کرد ودید بچه ها دارند سروصدا می کنند .

کسی موشک پرتاب می کرد و آن یکی با دوستش دعوا می کرد.همهمه ی زیادی در کلاس بود.سان به این شرایط عادت کرده بود ومثل همیشه در جای همیشگیش نشست.

در کلاس یکدفعه باز شد .همه در هر حالتی که بودند ،

ثابت شده بودند مث مجسمه .کلاس را سکوت فرا گرفته بود. حتی موشکی که در هوا بود هم در وسط کلاس ثابت شد . فردی از ته کلاس گفت :نویسنده ی عزیز دیگه خیلی داری بزرگش میکنی .جانگ کوک راست می گفت .شوخی کردم موشک افتاد درست روی میز معلم .مردی آرام وارد کلاس شد.بچه ها تا آقای هان معلم ریاضی را دیدند سری سر جایشان نشستند.

آن مرد مسن بود.باکت وشلوار قهوه ای همیشگی اش و با کیف مستطیلی شکلی که دسته اش را گرفته بود و با ریش سفید وعینک مستطیلی .انگار مستطیل را دوست داشت.

معلم روی میز نشست و موشک را از روی میز برداشت

بادقت از هر جهت موشک را دید و بعد داد زد :کی این موشک رو انداخته روی میز ؟ . کل بچه ها غیر از سان دستشان را به سمت جانگ کوک گرفتند و هم زمان گفتند :جانگ کوک آقا . جانگ کوک بلند گفت : ای آدم فروشا ! . و بعد با نال گفت :می سان من دیروز به تو نصف کیکمو دادم ! دختری به نام می سان گفت : کیکتو دوست نداشتم . جانگ کوک گفت :چرا دروغ می گی ؟ خودم دیدم چطوری کیکمو می خور.... . آقای هان داد زد : دست از بچه بازی بر دارید. خجالت بکشید شما ۱۷سالتونه !شما بدترین کلاسی هستید که تا به حال داشتم! . دیگه هم نبینم موشک پرت کنی آقای جانگ کوک وگرنه نمره منفی می گیری !

خیله خب همه سر جاتون بشینید . امروز امتحان ریاضی داریم .

پسری از ته کلاس گفت :ولی آقا شما به ما نگفته بودید امتحان .... آقای هان داد زد : ساکت !! کی بهت اجازه داد صحبت کنی ؟ اگه یه بار دیگه اینکارو بکنی نمره منفی میگیری . امروز منو خیلی عصبانی کردید .

ادامه دارد ...

مرسی خوندین نظراتتون رو بذارید .

⁦♥️⁩⁦♥️⁩🍊🍊

رمان نوجوانطنز
فقط من.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید