بیست دقیقه به سال تحویل مانده بود .باران می بارید.
از پنجره بیرون را نگاه می کردم . هوا سرد بود . گرمای دهانم را به پنجره زدم .با خودم فکر.کردم چی روی پنجره بکشم ،فکر کردم ،دیگر قلب کشیدن خیلی لوس بازی بود.
ولی بازم قلب کشیدم .به سرم زد به بیرون بروم .دنبال چتر و لباس گرمم رفتم .از شانسم هیچکدومش نبود .واقعا بدشانس بودم.حتی شانس لحظات احساسی را نداشتم .
روی مبل رو نگاه کردم.مثل همیشه لباس گرم بابام روش افتاده بود. برداشتمش.پوشیدم ،خیلی بزرگ بود .در را باز کردم. دمپایی خیس بود . دمپایی خیس واقعا بدترین چیز است. داشتم یخ می زدم . لباس راحتی تنمبود. گنجشک ها توی هوای سرد دسته ای حرکت می کردم . باخودم گفتم ، آخه شما گنجشک ها دیوونه اید دارید توی این هوای سرد دارین چرخ می زنین .واقعا که . به خودم نگاه کردم .در هوای سرد بالباس خونگی داشتم توی اون هوای سرد گنجشک ها رو مسخره می کردم . اگه گنجشک ها می تونستن با من حرف بزنن می گفتن : داداش خودت از ما بدتری .
هوای سرد و خوبی بود. بوی باران می داد. نفس عمیقی کشیدم . آن لحظه ریه هام گفتند : آخیش ، بالاخره یه هوای خوب توم اومد .
چشمام رو بستم . از شیر مرغ تا جون آدمیزاد واسه همچی دعا کردم .دستام رو گره زدم. دهانم را باز کردم تا از آب بارون بخورم .تا یه قطره رف تو دهنم یادم اومد
که روزه ام . سری تفش کردم .داداشم بم گفته بود که اگه لحظه ی سال تحویل هر کاری کردی یعنی یک سال اون کارو کردی .اگه این واقعیت داشته باشه مامانم یک سال تو قبرستون بوده .یا دادشم یک سال تو دستشویی بوده .یا بابام یک سال چایی می خورده .
وارد خونه شدم .فقط بابام جلو تلوزیون نشسته بود.
خواهرم رفته بود درس بخونه و داداشم هم لالا . خواستم برم داداشم رو بیدار کنم .هرچی گفتم پاشو پانشد. برادرم اصلا جدی نمی گرفت . امسال خوابه سال پیش هم دستشویی .منه خنگ که از صحر بیدارم .یه لحظه به عقلم شک کردم . به داداشم گفتم :اصلا نیا .
رفتم جلو تلوزیون نشستم . مثل همیشه آدم معروفا تو تلوزیون داشتن با هم میخندیدن و چرت وپرت می گفتن .زدم یه شبکه دیگه .راغب داشت آهنگ می خوند .دوباره زدم یه شبکه دیگه . مرده گفت :آغاز سال. ۱۴۰۳ هجری شمسی مباااااارررررک !
ما هم ساکت جلو تلوزیون نشسته بودیم . من به بابام گفتم : چه عید بدی امسال بود.
نگین جوان