موضوع:نقدی بر فیلم درخت گردو
استاد:دکتر حسنوند
دانشجو:رضا صفری
آثار معدودی از روایات بمباران شیمیایی سردشت ارائه شده است. فیلم «درخت گردو» یکی از این روایات به کارگردانی حسین مهدویان است که تجربه زیستهِ شخصی به نام قادرمولان پور به تصویر می کشد. در واقع درخت گردو یک سخن از میلیون ها سخنی گم گشته در شیمیایی سردشت بود که با این وجود، نقدهایی به این فیلم وارد می شود:
۱️⃣ بازنمایی های موجود از کوردها، طی چند دهه اخیر حول محور «کوه»(جنبه سیاسی)، «کولبر»(جنبه اقتصادی) و «رقص»(جنبه فرهنگی) بوده است. فیلم درخت گردو نیز این بازنمایی کاذب را بازتولید می کند. در فیلم درخت گردو حتی این کلیشه ها (کوه، کولبر و رقص) به درستی مفصل بندی نشده است گویی برای استیضاح (فراخواندن) دیگران به تماشای سوژه های فیلم (کوردها) راهی جز به تصویر کشیدن «کوه»، «کولبر» و «رقص» نداشته است.
فیلم با صحنه ای از «کوه» و «کولبر» شروع می شود که بی ارتباط با فیلم است، ولی کلیشه های موجود در خصوص کوردها، آنان را مجاب می کند آن را به تصویر بکشند، سپس گویی کارگردان نگران است که پکیج بازنمایی (کوه، کولبر و رقص) را ناقص بگذارد و سپس «رقص» را نیز در همان ۵ دقیقه ابتدایی فیلم به تصویر می کشد.
۲️⃣ اولین صحنه از فیلم با تصویری از کوه مواجهه می شویم که مردان کورد در آن کولبری می کنند. به قول نوربرت الیاس(۱۹۹۵) «کوه» یک جامعه غیرمتمدن و «نهادهای مدرن» یک جامعه متمدن را به تصویر می کشد. به همین دلیل در سراسر فیلم، کوردها در نهادهای مدرن مثل مدرسه (معلم) و بیمارستان (پزشک و…) غائب هستند. در سراسر فیلم حتی نهادهای مدرنی چون مدرسه، کوردها در نقش معلم غایب هستند. گویی آمده اند تا کوردها را متمدن سازند. به عنوان مثال اگر به دیالوگ های قادر (پیمان معادی) توجه کنید در همه آنها قربان و صدقه خانواده می گوید و یا به دیگران التماس می کند ولی بعد از سال ها (در آخر فیلم) در دادگاه لاهه سر در می آورد که صحبت های فلسفی و ادبی خواهد زد. گویی نهادهای مدرن در نهایت آنان را مدنی کرده است.
۳️⃣با وجود آنکه فیلم مربوط به روایت زندگی «قادر مولان پور» در شیمیایی سردشت است ولی کارگردان گویی تنهایی کوردها را نمی پذیرد و حتی زمانی که از تجربه یک کورد سخن گفته می شود خود وی حق سخن ندارد و کارگردان سعی می کند نقش معلم و پزشک (از اتنیک های دیگر) را برجسته کند. ولی کوردها این تنهایی را به عنوان اصل مسلم پذیرفته اند حتی از عناوین کتاب ها هم هویداست؛ «هیچ دوستی به جز کوهستان» بهروز بوچانی، «تنهای بازمانده» عارف قربانی و ….
۴⃣ سراسر فیلم تقابل های دوتایی مدرن/ سنتی، باسواد/ بیسواد، ناجی/ محتاج و … وجود دارد که کوردها به عنوان انسان سنتی، احساسی، روستایی و کم سواد و محتاج به تصویر کشیده شده اند و غیرکوردها در تخالف با آن قرار دارند.
۵⃣چنانچه ذکر شد در سراسر فیلم قادر ( پیمان معادی) بعنوان قربانی شیمایی فقط در نقش قربان و صدقه (اعضای خانواده) و التماس و خواهش(دکتر، راننده و ….) ظاهر می شود. گویی قربانی (شیمایی) است که قربان (پابوس دیگران) می شود تا خود و خانواده اش به زندگی برگرداند. به همین دلیل فیلم بیشتر یک سوگ نامه است و گویی کارگردان با زور می خواهد اشک مخاطب را درآورد حتی اگر به محتوا و بازنمایی کاذب منجر شود که حتی با دیالوگ پایانی فیلم همخوانی ندارد. «کوردها اگر امیدوار نبودند تاکنون مرده بودند».
برخلاف این فیلم، سوابق تاریخی کوردها «شجاعت»، «مقاومت» و «امیدواری» را نشان می دهد.
همچنین می توان انتقادات دیگری به این روایات داشته باشیم از جمله «عدم کمک کوردها به همدیگر در لحظات بمباران، در بیمارستان ها و … ولی با این وجود لازم است از تجارب متفاوت سخن بگوییم.
واقعیت این است که «درخت گردو» از حیث ساختاری و تکنیک اجرایی در ادامه همان جهان سینمایی مهدویان است که می توان آن را در یک مدل مستند داستانی روایت کرد. به این معنا که در اینجا در واقع با یک رخداد واقعی مواجه هستیم که در سینمای جنگ کمتر به سراغ آن رفته شد. بمباران شیمیایی سردشت که یکی از تراژیک ترین و تلخ ترین اتفاقات دوران جنگ است. با این حال «درخت گردو» یک درام جنگی تاثیر گذار است که گاه تحمل تلخی آن برای برخی از مخاطبان ممکن نیست.
بخش عمده ای از این تاثیرگذاری مدیون بازی درخشان پیمان معادی در یکی از متفاوت ترین نقش آفرینی های خود است. از جمله مواجهه او با مرگ فرزندانش و یا مراقبت از آنها در فقدان مادر که اوجش در صحنه زیر دوش حمام رخ می دهد هم تلخ ترین صحنه های فیلم را ساخته و هم اوج زیبایی بازی پیمان معادی را رقم زده است.
داستان فیلم «درخت گردو» در سه بازه زمانی سالها ۶۶، ۸۳ و ۹۵ روایت میشود و براساس داستان واقعی تلخ زندگی فردی رنج کشیده اهل کردستان، به نام قادر مولان پور است که خانواده اش درگیر فاجعه بمباران شیمیایی سردشت بودند.
پیمان معادی نقش فردی بهنام «قادر مولانپور» را روایت میکند که در خلال بمباران شیمیایی سردشت خانوادهاش دچار مشکلات شیمیایی میشوند. در سکانسهای آخر فیلم، «قادر» در جواب قاضی دادگاه لاهه که میپرسد: «چرا اینقدر امیدواری؟»، جواب میدهد: «اگر ما کردها امیدوار نبودیم خیلی زودتر از بین رفته بودیم».
فیلم در نیمه ابتدایی خود پر از میزانسنهای شلوغ و دشوار است که نظیر آن را در آثار قبلی مهدویان هم دیده بودیم، اما این بار جلوه های ویژه برای ساخت این میزانسن دقیق و دشوار خیلی به کمک محمد حسین مهدویان آمده است.
سکانس پایانی فیلم حرف های تلخی برای مسئولین و مراکز حقوق بشری دارد، محمد حسین مهدویان در سکانس های پایانی فیلم با نمایش قادر مولان پور در دادگاه لاهه که برای جبران خسارت تشکیل شده است به حضور قادر در این دادگاه اشاره کرده است که در این حادثه سه فرزند و همسر خود را از دست داده است و پس از آن دختر خردسالش را نیز در بیمارستان گم کرده می بیند.
مهدویان در سکانس فاینال فیلم نیز با نمایش کولبران منطقه سردشت به مسئولین کنایه ای می زند که با گذشت این همه سال و درد و رنجی که مردمان این منطقه کشیده اند همچنان برای به دست آوردن به اصطلاح یک لقمه نان حلال مجبور هستند که کولبری نمایند.
در هر صورت پس از گذر از دقایق ابتدایی، تعداد قابها و نماهای کلوزآپ بیشتر میشود و «قادر» در متن ماجرا قرار میگیرد. استفاده از نماهای اسلو و دیزالوهای شاعرانه از فاجعه، مثل چند قابی که قادر و فرزندانش را زیر آب و در حال شستوشو نشان میدهد، دائم ملودرامِ فیلم را تقویت میکند و مستندنمایی را کمرنگ، از جایی به بعد زنده ماندن و نماندن فرزندان «قادر» مساله فیلم و تماشاچی میشود و در همین روند، بازی قابل توجه پیمان معادی بیشتر از تمام دقایق دیگر فیلم به چشم میآید. تماشاچی که از حجم تاول و مرگ و تهوع دچار بهت و ناباوریِ مواجهه با یک واقعه تاریخی شده، از این جا به بعد غمگسار رنجهای «قادر» و سردشت میشود و همدلانه سرنوشت او را دنبال میکند.
روند دراماتیزه شدن فاجعه، اما با چند اشاره گُلدرشت و کمی اغراق شده گاهی دچار اخلال میشود و انگار در لحظاتی فیلمساز با گنجاندن سکانسهایی که به تنه روایت الصاق شدهاند، فضای داستان را پَرت میکند و تمرکز تماشاچی مختل میشود. در دو مواجهه قادر با مسئولین رسمی در بیمارستان، تاکید بر این که واژه «شیمیایی» را آرام بگوید، از آن دست لحظاتی که انگار روح تهیهکننده (این بار محمود رضوی نیست!) و سفارشدهنده بر درام غلبه میکند و انگار کسی بالای سر فیلم ایستاده و خواسته که این تاکید باشد.
مصلحتاندیشی و پنهانکاری و لاپوشانی درباره فاجعه بمباران شیمیایی سردشت انگار در میان تصمیمگیرندگان داخلی هم نمایندگانی داشته (به زعم سازندگان فیلم)، بدیل این قِسم سکانسهای به نظر تزریقی، تاکید بر مذهب «اوس قادر» است، جایی که او را بر مزار فرزندانش میبینیم و سکانسی به شدت تاثیرگذار هم هست. او در سکانس نماز با دستهای جمعشده در حال عبادت است و همو هم در دادگاه لاهه با جملهای در وصف کردها میگوید: «اگر ما کردها امید نداشتیم، خیلی وقت پیش مُرده بودیم»، قبل از همین سکانس موردنظر در نماهایی که از شهر لاهه میبینیم، تاکید بر رفاه و آرامش یک زندگی غربی و ایجاد تضاد با افراد درون ماشین (قادر، دکتر و آموزگار) نوعی از دوگانهسازی را دارد که کمی ناشیانه به نظر میرسد.
نکته جالب فیلمبرداری در نماهای لاهه است که به شکل دیجیتال انجام شده و فیلمساز در هر دوره قابهایش را متناسب با روح زمانهاش کرده. در نماهایی هم که نریشن مینا ساداتی (اساسا ماهیت نریشن را در سراسر فیلم متوجه نشدم!) در سکانسهای پایانی از شادیهای دخترانه میگوید هم فیلمبرداری دیجیتال است و هم البته مضمون به شدت شعاری و باسمهای است. فیلمساز به شکلی اگزجره احتمالا میخواهد بگوید که اکثریت دختران ایرانزمین شاد هستند و برای اقلیتی چون «ژینا» هم سرنوشت دخترانی را آرزو میکند که قطعه «نرو بمان» پالت را همخوانی میکنند...