ویرگول
ورودثبت نام
آیدین زهره کرمانی
آیدین زهره کرمانی
آیدین زهره کرمانی
آیدین زهره کرمانی
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

اناره سیاه

اناره سیاه:

سال ۱۳۸۰. شب، کوچه‌های خیس و خلوت نوشهر.

«علی»، مردی تنها، با چشم‌هایی مرده و صورتی که به طرز بیمارگونه‌ای آرام است، در تاریکی می‌چرخد.

چاقویی در جیب دارد و بی‌دلیل، دنبال قربانی.

یک مرد فقیر. لرزان. نشسته کنار دیوار.

علی لبخند می‌زند، او را به بدنه‌ی یک خودروی رها شده می‌بندد.

با طمأنینه چاقو را بیرون می‌کشد.

چشم چپش را کور می‌کند.

انگشت کوچکش را می‌برد.

پایش را تیغ‌تیغ می‌کند، هم‌زمان فریاد می‌زند، ناسزا می‌گوید، می‌خندد.

مرد می‌میرد.

و علی، بدون حتی یک نگاه به عقب، از کوچه بیرون می‌رود.

سه شب بعد.

یک زن و شوهر. دهان بسته، دست و پا بسته.

علی با آرامش آن‌ها را به رودخانه‌ای سرد می‌اندازد.

نه برای پول. نه از خشم. فقط برای تماشا.

صدای خفگی‌شان را گوش می‌دهد.

و بعد، کراک می‌کشد.

هفته‌ی بعد. چهار نفر در انباری:

– یک دختر پانزده‌ساله

– یک مرد میانسال

– یک زن پیر

– و یک پسر نوجوان

زن پیر را با دوز بالا از هروئین می‌کشد.

دختر را در اسید می‌اندازد.

دو پسر را زنده زنده می‌سوزاند.

«اناره سیاه»، همان‌جاست؛ نوری شکسته از پنجره‌ی شکسته، که فقط سایه‌ی اجساد را روی دیوار می‌کشد.

فصل چهارم: خاش

علی با قطار به بلوچستان می‌رود، اما خودش نمی‌داند چرا.

در شهری بی‌قانون، در دل جنوب، یک نفر دیگر ظاهر می‌شود: محمد.

مردی با شریعت خون.

سنی افراطی. مغزش پر از آیه‌هایی است که وارونه خوانده.

او در شهر خاش به‌دنبال «بی‌سنی‌ها» می‌گردد.

قانونش ساده است:

یا مثل من باش، یا بمیر.

۱۹ سر از بدن جدا کرده. بیستم را می‌خواهد: کودک مسیحی.

فصل پنجم: قطار

دو هفته بعد.

محمد و چهار نفر از پیروانش به یک قطار حمله می‌کنند.

همه‌ی نگهبان‌ها را می‌کشند. خودش و رضا زنده می‌مانند.

اما در آخرین واگن، یک نفر انتظارشان را می‌کشد: حسین.

نه مذهبی‌ست، نه بی‌دین.

او یک سیاست‌مدار پنهان‌کار است، با اهداف خاص: ترور «مهدی اکبری» در کردستان.

حسین، محمد و رضا را می‌کشد.

و خودش در مسیر ترور، ماشینش در یک انفجار ناپدید می‌شود.

زن شوهر
۰
۰
آیدین زهره کرمانی
آیدین زهره کرمانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید