ویرگول
ورودثبت نام
آیدین زهره کرمانی
آیدین زهره کرمانی
آیدین زهره کرمانی
آیدین زهره کرمانی
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

مغز سیاه

مغز سیاه

در سال ۱۹۵۲، جنازه‌ی زنی به نام سارا هاستینگز در یکی از خیابان‌های خلوت شهر نیویورک پیدا شد. روی پوست گردنش آثار خفگی با طناب نایلونی دیده می‌شد، اما نکته‌ی عجیب‌تر این بود: در خون او ماده‌ای شیمیایی و ناشناخته کشف شد که بعدها دانشمندان بخش جنایی، آن را با کد AYA-36-78 نام‌گذاری کردند. ماده‌ای مرگبار، بی‌رنگ و بی‌بو، که حتی کالبدشکاف باتجربه‌ای مثل دکتر هارولد گری هم نتوانسته بود منشأ دقیق آن را مشخص کند.

اما قتل سارا، آغاز ماجرا نبود...

پلیس خیلی زود متوجه شباهت‌هایی بین این قتل و چندین پرونده‌ی حل‌نشده از گذشته شد: قتل‌هایی با سبک مشابه، تاریخ‌هایی مرموز، و روان‌پریشی‌های بیمارگونه. سال‌های ۱۹۲۸، ۱۹۳۲، ۱۹۴۸ و ۱۹۵۰ همه در پرونده‌هایی تاریک و خفه‌کننده به هم گره خورده بودند. پلیس، قاتل ناشناس این مجموعه قتل‌ها را "مغز سیاه" نام‌گذاری کرد؛ لقبی که از گزارش یکی از روان‌پزشکان جنایی الهام گرفته شده بود؛ او در توصیف شخصیت قاتل نوشته بود: "مغزی که در آن نور خاموش شده و تنها تاریکی فرمان می‌دهد."

کارآگاهانی که شکست خوردند

پنج نفر از باتجربه‌ترین و مشهورترین کارآگاهان زمان، یکی پس از دیگری وارد پرونده شدند:

امندا برنس، جک پیترسون، آرش دلیری، گورلامی تروسو، و حتی خود سارا هاستینگز (که پیش از قتلش درگیر بررسی پرونده بود). با این حال، نه تنها موفقیتی به‌دست نیامد، بلکه چهار نفر از آن‌ها پس از ورود به پرونده دچار اختلالات روانی شدید شدند؛ و سارا، پنجمین نفر، قربانی بعدی قاتل شد.

پرونده به بایگانی سرد سپرده شد، تا اینکه دو کارآگاه جسور به نام‌های ویلیام هارت و هنک دانیلز تصمیم گرفتند آن را از نو بررسی کنند. آن‌ها متوجه شدند که همه‌ی قتل‌ها به نوعی با روان‌پریشی خاصی در ارتباط‌اند: ترکیبی از سادیسم، خودشیفتگی شدید و اختلال سایکوپتیک. اما هنوز هیچ سرنخی از هویت واقعی "مغز سیاه" وجود نداشت.

آزمایش مرگ در پاریسِ نیومکزیکو

برای بررسی اثر سم AYA-36-78، بخش جنایی تصمیم گرفت آزمایشی سری در شهر دورافتاده‌ی پاریس، نیومکزیکو انجام دهد. مردی به نام فرانک میچل، که سابقاً قربانی شکنجه‌های روانی بوده و از شخصیت‌های رمان سیاه‌چاله‌ی بدبختی محسوب می‌شود، داوطلب این آزمایش شد. اما تأثیر این ماده بر روان فرانک، فراتر از حد انتظار بود. ذهن او در هم شکست، کابوس‌های زنده دید و شروع به حرف زدن با اشیای بی‌جان کرد. اما همین جنون ناگهانی، سرنخ‌هایی از ذهن و روش قاتل فاش کرد.

روان‌پزشکان گفتند: «فرانک دارد چیزهایی می‌بیند که خود قاتل دیده است...»

شبی در پارک؛ شبی که هنک را گرفتند

چند ماه بعد، کارآگاه هنک دانیلز هنگام قدم‌زدن شبانه در پارکی در حومه‌ی شهر، متوجه شد که مردی با لباس مشکی در تعقیب اوست. بی‌توجهی کرد، اما وقتی روی نیمکت نشست، همان مرد با مهارتی بی‌صدا و بی‌رحم، طنابی دور گردن او انداخت. هنک برای چند ثانیه با مرگ دست‌وپنجه نرم کرد، اما قبل از بیهوشی، پلیس که او را از راه دور زیر نظر داشت، وارد عمل شد.

درگیری مسلحانه‌ای شکل گرفت. مرد سیاه‌پوش به سوی پلیس شلیک کرد، اما در نهایت با چند گلوله از پا درآمد. همگان تصور کردند که "مغز سیاه" بالاخره مرده است. رسانه‌ها تیتر زدند:

«قاتل زنجیره‌ای قرن بالاخره کشته شد».

اما...

سه سال بعد – بازگشت سایه

در سال ۱۹۵۵، جسد مرد جوانی در اتاقی متروکه پیدا شد. اثرات روانی قتل، همان الگوهای پیشین را داشت: زخم‌های خاص، تزریق سم AYA-36-78 و حالت چهره‌ای که گویی قربانی در لحظه‌ی مرگ، حقیقتی هولناک را دیده بود.

پلیس متحیر شد. اگر قاتل مرده بود، پس این قتل کار چه کسی بود؟ آیا "مغز سیاه" تنها یک نفر نبود؟ یا شاید او هرگز نمرده بود...؟

پرونده‌ی "مغز سیاه" دوباره باز شد. اما قاتل، یا ذهن پشت این جنایت‌ها، همچنان در تاریکی پنهان مانده است.

و سؤالی که هنوز پاسخ ندارد:

آیا "مغز سیاه" واقعاً انسان است؟ یا چیزی فراتر...؟

۴
۲
آیدین زهره کرمانی
آیدین زهره کرمانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید