مهستا رازقندی
مهستا رازقندی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

در آن بالاخانه خشن چه خبر است؟

Artist: Rosa Gunasingha
Artist: Rosa Gunasingha


من کافی هستم، من کافی هستم. این جمله دایره‌وار دور سرم می‌چرخد مثل وقتی که در کارتونها چیزی وسط فرق سر تام یا جری فرود می‌آمد. می‌چرخد و می‌چرخد و من با تکرار کردنش روبروی آینه با خودم حس می‌کنم درست مثل تام گیجی ویجی میخورم و یک علامت تعجب گنده بالای سرم سبز می‌شود و بعد احساس حماقت می‌کنم. چرا اینقدر تکرار این جمله نچسب است. اینقدر دور است و آبکی و بی مایه. قرار نبود اینجوری باشد. آن خانم در استوری‌اش خیلی مُصر بود که اگر جلوی آینه به خودت بگویی و بگویی کار می‌کند. لوییز هی هم همین را می‌گفت که مدام به خودت بگو دوستت دارم. سالهای نوجوانی‌ام کتاب شفای زندگی را خوانده بودم ولی چرا این ذکرهای مدرن کار نمی‌کنند؟
خب معلوم است. اصلا چرا باید کار کنند وقتی یک موتور تولید شرم در مغزم است؟ وقتی از کودکی تا همین الانش از در و دیوار مدرسه و خانه و جامعه و دنیای مجازی مقایسه کردن می‌بارد؟ مقایسه ات می‌کنند با بچه زرنگ کلاس با آنکه حجابش را بهتر رعایت کرده یا ناخنهایش مرتب‌تر است تا از آنچه هستی شرم کنی تا راحتتر کنترلت کنند! مقایسه‌ات می‌کنند با آنکه لاغرتر است دندانهایش ردیف‌تر است تا به تو رژیم بفروشند و از تو پول در بیاورند. مقایسه‌ات می‌کنند با تحصیلاتت، با اینکه سفر کجا رفته‌ای و دائم یادت می‌اندازند که اینی که هستی کافی نیست. وای عزیزم مبارک باشه ماشین نو خریدی؟ ایشالا بنز بخری. وای عزیزم ماشالا چه لاغر شدی ایشالا بازم لاغرتر میشی. وای عزیزم وای عزیزم همین ماشینی که خریدی به اندازه بنز خوب نیستا. وای عزیزم اینقدری که وزن کم کردی کافی نیستا...و وای عزیزم وای که خودم هم حالا با خودم همینکار را میکنم. وای عزیزم که همه آن صداها که مقایسه‌ام می‌کردند وارد خانه شده‌اند همینجا در سرم و برق به این مولد شرم می‌رسانند. به این بالاخانه خشن که هرگز هیچ چیز برایش کافی نیست. یک قیچی لازم است تا سیم برق این موتور لعنتی را قیچی کند. که اگر قیچی کند کمتر پنهان می‌شوم، بیشتر فکر می‌کنم، کمتر رام می‌شوم و شاید بیشتر خودم باشم. دنیا چگونه جایی می‌شود اگر واقعا باور کنیم کافی هستیم؟ وقتی از خودمان شرمگین نباشیم؟ وقتی همینی که هستیم را خوب و بد زندگی کنیم؟ وقتی ریسک‌پذیرتر شویم؟ وقتی با بی اطمینانی روبرو شویم و بگذاریم اتفاقی نو شکل بگیرد؟ شاید قدم اول به قول سجاد سعیدنیا این است که روزانه بنویسیم به چه فکر می‌کنیم؟ اصلا ببینیم با خودمان چه می‌گوییم؟ چقدر خود را مقایسه می‌کنیم و چقدر از خودمان شرمگین می‌شویم و چگونه اجازه می‌دهیم کنترلمان کنند. شاید اولین قدم همین باشد.


دنیای مجازیمقایسهشرمجملات تاکیدی
متولد سالهای بمباران، هنر و نوشتن زنده نگهم داشت و جبر زندگی مرا به کوچینگ کشاند. صاف و ساده و همدل با گوشهای بزرگی برای شنیدن و دهان کوچکی برای گفتن.خجالتیِ آرام و صبور جمع. گاهی شیطان و گاهی سلحشور.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید