هر کس در حد یه سلام علیک ساده هم با من در ارتباط باشه میدونه من چقدر به کلمات و نوشتن ارادت دارم؛ جوری که این قضیه همیشه تعیینکننده قسمت زیادی از مسیر زندگی من بوده و هست. از تفریحات و سرگرمی بگیر تا انتخاب رشته دانشگاهی و درسهایی که میخونم.
همین شد که تصمیم گرفتم مسیر شغلی آیندهم هم در راستای علاقهمندیهام باشه و اون موقع بود که با مفاهیم تولید محتوای متنی و کپیرایتینگ آشنا شدم.
برای یادگیری و آشنایی بیشتر با هرکدوم، دورهها و کارگاههای آموزشی مرتبطشونو شرکت کرده بودم و با علاقهمندی دنبالشون میکردم؛ اما هنوز چیزهای زیادی بود که نمیدونستم و این جرئت رو در خودم نمیدیدم که بهعنوان کارشناس این حوزهها وارد بازار کار بشم، برای همین دنبال یک موقعیت کارآموزی تولیدمحتوا بودم که بهصورت غیرحضوری در یک محیط کاملا حرفهای برگزار بشه و در کاربردیترین حالت ممکن تولید محتوا رو به شرکتکنندهها آموزش بده. گاهی اوقات خودم از این سطح توقعم خندهم میگرفت و حتی نمیتونستم تصورشو بکنم که چنین مجموعهای همچین خدماتی رو ارائه بده.
یک روز که تو جابینجا دنبال موقعیت کارآموزی بودم چشمم به آگهی پروکسیما خورد و باورم نمیشد که بالاخره تونسته بودم مجموعه رویاییم رو پیدا کنم، دستدست نکردم و سریع رزومهم رو فرستادم.
با شرمندگی تمام باید اعتراف کنم که تا اون موقع با پروکسیما آشنایی نداشتم و نمیدونستم که برای چه مجموعه موفقی درخواست دادم؛ شاید برای همین بود که بعد از فرستادن رزومه، با قلبی آرام و آسوده منتظر بودم و ته دلم روشن بود که رزومهم قبول میشه؛ واقعا این قضیه راسته که از قدیم گفتن بیخبری، خوشخبریه.
چند روز از فرستادن رزومهم نگذشته بود که با ایمیل چالش تیم منابع انسانی وبسیما مواجه شدم که واقعا اسمش برازندهش بود و کاملا نقش یک آزمون ورودی رو ایفا میکرد تا ذوق و توانمندی ما رو در دنیای تولید محتوا به چالش بکشه. بعد از دادن آزمون بود که دست به جستجوی بیشتری درباره پروکسیما زدم و اونموقع بود که متوجه شدم پروکسیما همون آکادمی کارآموزش وبسیمائه. خدا رو شکر وبسیما رو میشناختم دیگه انقدرام از دنیا عقب نبودم :))
بعد از گذشت چند روز از منابع انسانی پروکسیما باهام تماس گرفتن و گفتن که از اون چالش سربلند بیرون اومدم و حالا نوبت مصاحبهس.
تو جلسه مصاحبه بود که با خانم شیوا شریفی، مدیر واحد تولید محتوای وبسیما و استاد این دوره، آشنا شدم کسی که معلوم بود برای هر لحظه این دوره برنامه چیده و من مطمئن شدم اینجا همون جاییه که دنبالش میگشتم. تقریبا همون روز بود که تایید شد قراره از اعضای این دوره کارآموزش باشم. تو گروه، قرار یه جلسه معارفه گذاشته شد و اونجا برای اولین بار با بقیه بچهها آشنا شدیم؛ تقریبا همهمون کمالگرا بودیم و با چیزهای کوچکی خوشحال میشدیم. نوبت معرفی من که شد یه کم از چیزایی که همینجا نوشتم گفتم بهاضافه اهمالکاریم و اینکه دارم مدیریتش میکنم(من از اونام که حتی تو اجرا کردن راهکارهای رفع اهمالکاری هم اهمالکارم) خانم شریفی وقتی متوجه این قضیه شد توصیه کرد که کارهایی که زیر دو دقیقه انجام میشه رو همون لحظه انجام بدم و کارهای بزرگتر رو به بخشهای ۲۵ دقیقهای تقسیم کنم و هر قسمت که تمام شد با همون تلههای ذهنیم به خودم پاداش بدم؛ نتیجهش باورنکردنی بود و من موفق شدم با این روش تا حدودی اهمالکاریمو مدیریت کنم. پروکسیما همون اول کاری نشون داد که قراره تو تبدیل شدنم به نسخه بهتری از خودم بهم کمک کنه.
فعلا جزو ساکنین جدید سیاره پروکسیما بهحساب میایم و مسیر پرچالشی رو پیش رو داریم اما من حسابی به این سیاره ناشناخته حس خوبی دارم و امیدوارم از پس چالشای این مسیر بر بیایم.