Helma
Helma
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

قایق کاغذی


پشت میز ناهار خوری نشستم و مینویسم قد میز ناهار خوری خیلی برام بلنده پاهام هم به زمین نمیرسن دارم تابشون میدم یادم نمیاد این کار برام لذت داشت یا فقط هر بچه پنج ساله ای از سر غریزه این کارو انجام میده

خیلی به خودم میبالیدم که قبل از مدرسه رفتن سواد دارم و برای تشویق گرفتن نبود که مینوشتم بیشتر برای این بود که نشون بدم دیگه خیلی بزرگ شدم پس هر بار که تنها میشدم جوری نشون میدادم که حواسم به بقیه نیست و دارم مینویسم اگر کسی بهم سر میزد که هیچی اگر نه برگه درخشان نوشته هام رو جا میذاشتم تا همه ببینن چه قدر ماهرانه اهل قلمم

یادش بخیر…

دارم این خاطررو مرور میکنم پشت میز ناهار خوری نشستم و هیچ کس نمیاد که بهم سر بزنه برای جلب توجه بیشتر میپرسم که قایق روچجوری مینویسن؟(کاملا مطمئنم که گایغ نوشته میشه)-ترک نیستم اما تمام بچگیم گ و غ برام مجهول بود “مادربزرغ “برای مثال? وکلا قبل کلاس اول ق رو هم دوست نداشتم پس استفاده هم نمیکردم-

مامان بزرگم گفت با ق قاشق

+قاشق با کدوم ق؟

-با ق قاسم (بعدا فهمیدم اسم پدر جون قاسمه)

+سخت تر شد

میخواست منو از سرش باز کنه انگار که گفت :با ق غورباقه »منم که میدونستم گورباغه چه جوری نوشته میشه گفتم

گفتم اهاااا یادم اومد مرسی

و نوشتم گایغ نشون مادر بزرگم دادم بیشتر میخواستم ببینه که سه خط نوشتم یه عالمه کلمه های سخت اما ندید فقط گایغ رو دید

کلی خندید برام درستشو نوشت

زیاد خوشم نیومد اما خودمو از تک و تا ننداختم و گفتم اهااا این ق ممنون

بزرگ تر شدم (فقط چند ماه اما دیگه شیش سالم شده بود )مامان داشت برام یه قایق درست میکرد

عاشق حرکت آخرش بودم مثل شیکوندن تخم مرغ بود و یه قایق درست میشد

از اولش ده بار به مامانم گفتم بزار حرکت اخرشو خودم بلدم

اما بازم حرکت اخرشو خودش انجام داد بعد گفت اخ اخ ببخشید و یه مرحله بردش عقب

دیگه چه ارزشی داشت اخه ؟؟ دیگه قایق درست شده بود جوجه به دنیا اومده بود برشگردوندی اون تو که چی؟! بچه که نیستم !فقط می‌خواستم خودم انجامش بدم اصلا به حرفام گوش نمیدی !همه این حرفا تو سرم بود میخواستم بزنم زیر گریه اما مامان گفته بود (اخ اخببخشید) پس نمیشدولی میشد غر زد اما من دیگه بزرگ شده بودم غر نمیزدم

تصمیم گرفتم خودم یاد بگیرم قایق کاغذی درست کنم خیلی سخت بود جز مرحله آخرش که خیلی باحال بود بقیش گیج کننده بود اما خب خوشبختانه سر مامان خیلی خلوت بود و حوصله منو داشت که بهم یاد بده چجوری درستش کنم و من یاد گرفتم یادمه همون روز بابا بهم سودوکو رو یاد داد اون روز من چند مرحله از همسنام جلو تر بودم یه نخبه واقعی

یادش بخیر

وقتی بزرگ تر شدم چندین بار سوار قایق شدم

درباره قایقرانی خوندم. با یکی دوتا قایقران حرف زدم با قایق عکس گرفتم تو قایق پارو زدم

اما هیچ خاطره ای به پر رنگی این دو تا خاطره رندوم از بچگیام نیست

ما چند سال بچگی میکنیم و یه عمر با اون خاطرات زندگی میکنیم حالا به شما بستگی داره چند سال بچگی میکنین صدسال یا هفت سال

این مهمه که این خاطرات شما رو ساختن

حتی همین خاطرات رندوم : )

یه عکسی از قایق گرفته بودم اومدم دربارش بنویسم اما امشب نه فقط دوست داشتم الکی به چیزی بنویسم که نوشته باشم بی هدف بی فکر از گذشته

من فکر میکنم نوشتن خاطرات تقلبه اما خب ممنون که خاطرات یک متقلب رو خوندین

اگر بتونم حتما برای اون عکس یه متن خوب مینویسم حیفه عکس به اون قشنگی بی متن باشه

عکاسش خیلی خوب بوده ?

این نیست ولی این بیشتر به این متن میخوره مگه نه؟

خوبه که اینجا هیچ کس هیچ کس را نمیشناسد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید