-حالا شما نیستید،اما پشیمانی و حسرت بی فایده است،قلب متلاشی به معنایِ حقیقی و دل ریش ریش به عینِ لفظ است،
ما از تو پریشان و تو بی ما اگر غلط نکنم تماماً مشغول به نگاهِ کودکان غزه،آری،همان ها که برق اشک در چشمانشان ما را به سویِ تو میخواند،هیچ گاه جایت خالی نمیشود
چون تو سراسر کمال بودی و کی توان متصور شد که نباشی؟!اینکه نبض جهان با پایان تپشهای قلبت به یکباره ایستاد و حرکتی از نو سر گرفت یعنی نه تنها منِ بیچاره که عالم و کائنات به امر خدا تورا از اولیا دانسته به فراز و فرود عمر مادی تو مرگ و حیات را تجربه میکنند،آن که کوه است فرو میریزد و این که دریاست می خروشد و اما چه انتظار داری از این منِ فرسوده که نگاهت را تاب بیاورد و نبودت را باور بدارد؟!
-نخواستم و نمیتوان و نمیشود که از تو به زیبایی بنویسم اما با دستی لرزان و نگاهی حیران و قلبی آکنده از غمِ این ناسورِ قرین برای تو صیههنامه نوشتم و امید است. . .
-که این پایِ بند شده در منجلابِ گناه را با دستِ پاکیزه و جانِ آراسته و خلوصِ خویش برهانی و من را به خود نزدیکتر سازی،این روزها یا بهتر است بگویم از روزی که نیستی تمامِ عالم امکان در تلاطم است تا به ما یادآور شود که جای خالی تو عدم است و دنیایِ بدون امثال شما خاموش،حرف بسیار است و صبرِ انسان خارج از شنیدن غمنوشتها،بگذار خلاصه بگویم که بیتو تنها یک چیز مارا سرپا نگه داشته
-و آن نیز قدمهایِ استوار پدریست که فرزندش را روی دست میبرد و فریادی شبیه به مشی تورا زمزمه میکند،
نوایی به آشناییِراهایی،صدایِ فداییان مقاوت،همان که کلیدش با گمشدنِ دربِ شیشه گلاب عمر شما پنهان شد،ما تا آن روز که آوایِ این کلام خونهایِ سرخ ریخته شده بر اراضیِ فلسطین را به سبزیِ کرانهها و سفیدی آزادی مبدل کند ایستادهایم،خسته و داغدیده اما امیدوار و مشتاق،به امید دیدار کنار شاخههایِ زیتون،به امید بازگشت.
#سیده_منصوره_نسیمی