مدرسه راوی
مدرسه راوی
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

از کشمیر تا دیاله (۰)

به جرئت می‌توانم بگویم که ماه اسفند پر تلاطم‌ترین ماه سال است. انگار هر اتفاقی که باید در طول سال می‌افتاده و نیفتاده، یک جا باید رخ بدهد. این تلاطم، میوه‌ی درخت‌های بی‌برگ و بار زمستان است، برای همه کسانی که فرهنگ‌شان به عیدی به نام نوروز مزیّن شده. روزهایی که بوی گرد و خاک خانه تکانی‌ها به مشام می‌رسد و هرچقدر هم که بگوییم گرانی بیخ گلوی مردم را فشار می‌دهد، باز هم کسب و کار بازاری‌ها، قالیشویی‌ها، لباس‌فروش‌ها، آجیل‌فروش‌ها از رونق نمی‌افتد.

خودم عادت دارم که هر سال نزدیکی عید را از شلوغ شدن مغازه اوس ابراهیم متوجه شوم؛ اتوشویی کنار خانه‌مان. وقتی مغازه‌اش پر از پرده می‌شود، دیگر از زیادی حجم کار، نه فقط تعطیلی‌ها را هم به سرکار می‌آید که برادر و خواهرزاده‌هایش هم به کمک می‌آیند تا با هم کارهای دکان ۴۰ متری‌اش را در روزهای آخر سال تدبیر کنند.

اما آن تلاطمی که از آن سخن می‌گویم فقط محدود به همین خانه‌تکانی‌های مرسوم در فرهنگ عامه مردم نمی‌شود و اوضاع اسفند در دانشگاه ما، دانشگاه امام صادق علیه‌السلام، تب و تاب‌ بیشتری دارد. از اواخر بهمن، اسپیس‌های پوشانده شده از گونی‌های خاکی، سربند و تور استتار جلوی مسجد دانشگاه- جایی که به نعمت وجود مقبره شهدا و سلف غذا خوری پر رفت‌و‌آمدترین نقطه دانشگاه است- قد علم می‌کند و سر تا سر دانشگاه پر می‌شود از پوسترها و بنرهایی که هر کدام حکم یک دعوت‌نامه را دارند؛ دعوت‌نامه برای اردوهایی که بسیج دانشگاه و خاصتاً گردان عاشورا قرار است برگزار کند. معمولاً کثرت این اردوها به حدی است که انجام امور اجرایی قبلی‌شان مثلِ ثبت‌نام را به تداخل می‌کشاند.

اول از همه ثبت‌نام راهیان نور و در کنارش ثبت‌نام خادمی هویزه شروع می‌شود. هر دو اردو سابقه طولانی برگزاری دارند. معروف است که بسیج دانشگاه امام صادق علیه‌السلام جزو اولین جاهایی بوده که اردو‌های بازدید از مناطق جنگی جنوب را کلید زده و حدود بیست سالی هم می شود که مدیریت فضای خادمی یادمان هویزه و مزار شهید علم‌الهدی و یارانش را برعهده دارد.

بعد از ثبت‌نام راهیان نور و خادمی هویزه نوبت اردوی جهادی و اردوی نظامی فارور است. هر سال تیرِ محلِ برگزاریِ اردوی‌هایِ جهادی، به جاهای متفاوت می‌افتاد؛ اما امسال به ابتکار بچه‌های قرارگاه جهادی عبادالرحمن، قرار شد تمام گروه‌های جهادی دانشگاه‌های تهران در یک نقطه باشد متمرکز شوند؛ روستاهای شهرستان هویزه. گویا سرجمع هزار نفری دستشان بند شده. از برنامه‌های عمرانی گرفته تا فعالیت‌های فرهنگی و آموزشی و خدمات پزشکی.

فارور هم جزیره غیر مسکونی خلیج فارس است که اردوی نظامی‌اش با تمام اردو نظامی‌ها فرق می‌کند. سوای از طول مدت اردو و هوای وحشتناکی که دارد، آنجا محل استقرار و آموزش کماندوهای نیروی دریایی سپاه است. برای همین فقط پوست کلف‌ها را می‌برند. امسال پیش از اردو از حدود ۹۰ نفر ثبت‌نام کننده، آنقدر تست‌های مختلف ورزشی گرفتند تا دست آخر حدود بیست سی نفر گلچین شدند.

هر بار که این همه برنامه و اردو را برای کسی تعریف می کنم، متعجب می‌پرسد که پس بچه‌های دانشگاه در ماه اسفند، درس را چه می کنند. واقعیت این است که کلاس‌های اسفند برای بچه‌ها پشت خاکریزهای شلمچه در راهیان نور، کنار خانه نیمه کاره در اردو جهادی، زیر گنبد فیروزه‌ای مزار شهدای هویزه و در گرمازدگی ساحل خلیج فارس در جزیره فارور برگزار می‌شود. گفتم اسفند، ماه خانه تکانی است. بارها دیده‌‌ام در ادبیات ما از استعاره‌ی خانه برای دل استفاده می‌کنند. پس بد نیست که بگویم شاید خانه‌تکانی دل ما هم برای سال جدید همین اردوها باشد. اردوهای که غبار یک ساله را می‌زداید.

آخرین اردو جهادی خودم دو سال پیش بود. آنجا، یکی از سخنران‌هایی که همراهمان بود تعبیری به کار برد که تاکنون از ذهن فراموش‌کارم بیرون نرفته. شیخ گفت: ما فکر می‌کنیم این همه راه می‌آییم اینجا تا خانه مردم محروم را بسازیم؛ اما نه! این دل ماست که خراب شده و ما اینجا دل خودمان را تعمیر کنیم و از نو می‌سازیم. حرفش به نظرم حق بود. به عینه این چالش را دیده‌ام که یک مشت دانشجو، گوشه‌ی یکی از روستاهای دورافتاده‌ی این مملکت دقیقاً چه کار می کنند؟ ساخت و ساز؟ خب نمی‌شود هزینه‌ای را که برای رفت‌وآمد و حضور این گروه‌ها خرج می‌کنند به کارگران محلی بدهیم؟ یکبار وقتی ده بیست نفری با بیل و کلنگ به جان خانه سیل زده‌ای افتاده بودیم، سختی بلند کردن کلنگ و کوفتن آن بر آجر و سیمان ما را به این فکر انداخت که چطور است هر کدام پولی روی هم بگذاریم و بولدوزری کرایه کنیم تا بیاید کار آور برداری را انجام دهد. اینطور همکار سریع‌تر پیش می رفت و هم پوست ما کنده نمی‌شد. اما انگار ماجرا چیز دیگری است. آن کلنگ به دیوار فرو ریخته خانه سیل زده نمی‌خورد، بر دیوار اعتباریات آبگوشتی مغزی ترک می‌انداخت که بین افکار تنبلی‌پرستانه و مادی‌گرایانه‌اش منجمد شده بود.

یک بار که یکی از فرماندهان سابق بسیج فلسفه تقسیم واحد‌های بسیج را برایمان توضیح می‌داد، واحد جهاد و پایداری یا همان گردان عاشورا را در کنار هیئت میثاق به عنوان واحد تهذیبی بسیج معرفی کرد. یعنی عملیاتی‌ترین و اجرایی‌ترین قسمت‌های بسیج، گوشه اصلی تهذیبی‌اش بودند. پس حالا از من قبول می‌کنید که این اردوها برای ما خانه‌تکانی دل است؟ البته اینکه آیا در این سیاهی‌های زمان، آیا دلی باقی مانده است تا بتوان امیدی به تعمیر و اصلاحش داشت، بحث دیگری است که حداقل شاید برای نگارنده، مصداق جدی داشته باشد.

امسال سوای از ۴ اردویی که بالاتر حرفشان را زدم، خیلی چراغ خاموش یک اردوی دیگر هم در حال هماهنگ شدن بود. نه الان بلکه از چند ماه قبل‌تر از اسفند. آن هم اردوی راهیان نور بین‌المللی. اولین بار که آقا مهدی تلفنی خبرش را بهم داد، گفت که واحد سیاسی بسیج، متولی اردوی راهیان نوری شده که در آن قرار است دانشجوهای خارجی برای بازدید به مناطق جنگی جنوب بروند. خوشحال و خندان پرسیدم که خب از چه کشورهایی؟ گفت: عراق، پاکستان، افغانستان و هند. حفظ ظاهر کردم اما در باطن به قول قمی‌ها به جماعت شرکت کننده، نیش تمسخر باز کردم که این ها هم شد کشور؟ توقع داشتم وقتی می گوید بین‌المللی، نام کشورهایی مثل آلمان، فرانسه‌، انگلیس و آمریکا را بشنوم اما انگار از هیچ کدام از اینها در این اردو خبری نبود. آقا مهدی برای اینکه خیالم را راحت کند خیلی صاف و پوس‌کنده گفت که فقط از کشورهای مقاومت هستند. صحبت‌مان تمام شد اما این مسئله برای خودم حل نشد که چرا وقتی گفت بین‌المللی فقط اسم چند کشور اروپایی و آمریکایی به ذهنم آمد؟ چرا وقتی نام عراق و پاکستان و افغانستان را شنیدم، شبیه آنهایی شدم که وقتی پاکت پلاستیک ساندویچ را باز می کنند، به جای سوسیس بندری با لقمه نان پنیر گردو مواجه می‌شوند؟

تنها علت را در ژن غرب زدگی ایرانی دیدم که به همت درباریان قاجار و پهلوی، سال‌هاست تا مغز استخوان ما نفوذ کرده. یعنی یکی نیست که بگوید مرد حسابی تو اگر با نگاه منفعت اقتصادی هم بنگری، کشورهای مقاومت بیشترین تعامل اقتصادی و ارزآوری را برای ما دارند، اگر عینک سیاسی به چشم بزنی کدام کشورها جز ممالک عراق، افغانستان، پاکستان، سوریه و لبنان برای ما اهمیت دارد؟ حتی اگر جنبه قرابت فرهنگی، مذهبی و تاریخی را هم لحاظ کنیم باز هم به همین کشورها می‌رسیم، پس دیگر مرضت چیست که وقتی جلویت می‌گویند بین‌المللی، دلت‌هوای آسمان ابری لندن و صحراهای آمریکا می‌کند؟

هر چه که بود، قرعه‌ی فال را به من دیوانه زدند. قرار شد که من هم با این کاروان بین‌المللی، راهی جنوب ایران شوم. آنچه خواهید خواند، روایت من از این سفر متفاوت است.

راهیان نورخانه تکاتیعیدمقاومتامام صادق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید